36

ناصر به سفری رفت که بازگشتی نداشت

  • کد خبر : 16484
  • 14 شهریور 1403 - 14:57
ناصر به سفری رفت که بازگشتی نداشت
شهید جاویدالاثر ناصر ویس رفت تا قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی در تاریخ 14/6/59 به عنوان اولین شهید 8 سال دفاع مقدس شهرستان کوار تا همیشۀ تاریخ نامش بر تارک هستی بدرخشد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهارکوار، شهید جاویدالاثر ناصر ویس در یکی از روزهای زیبای سال 1338 در روستای شهیدپرور اکبرآباد از توابع شهرستان کوار به زمینی قدم نهاد که خداوند از روز ازل برایش مقدر فرموده بود، ناصر از همان ابتدا عاشق درس و مدرسه بود.

تحصیلات ابتدایی را در روستای محل تولدش به پایان رساند و برای ادامۀ تحصیلات راهی شیراز شد، چون مسیرش تا اکبرآباد طولانی بود بیشتر خانۀ عمویش می ماند، به خاطر همین هم از جریانات قبل و بعد از انقلاب زودتر باخبر می شد، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به طور مداوم به شیراز و فیروزآباد رفت و آمد می کرد و از آنجا با تهیه عکس امام، اعلامیه و پرچم به روستا برمی گشت.

ناصر در آن زمان چندین راهپیمایی بزرگ به راه انداخت. ناصر عاشق امام بود، برای همین هم تا آخر پای آرمانهایش ایستاد. بعد از انقلاب که ناصر دیپلم خود را گرفته بود، به عضویت هوانیروز شیراز درآمد، مرداد 59 بود که بدون خداحافظی رفت، و برای مأموریتی سه ماهه به کردستان اعزام گردید … اما خانواده از رفتنش اطلاع نداشت ، بیشتر از سه هفته گذشته بودکه خانواده متوجه غیبت طولانی اش گردید و بعد از پرس و جو و پیگیری های متعدد متوجه شدند که برای مأموریت به کردستان اعزام شده است، ناصر به سفری رفت که بازگشتی نداشت.

ناصر رفت تا قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی در تاریخ 14/6/59 به عنوان اولین شهید 8 سال دفاع مقدس شهرستان کوار تا همیشۀ تاریخ نامش بر تارک هستی بدرخشد، راهش پر رهرو باد.

■خصوصیات عبادی و اخلاقی شهید

شهید ناصر ویس نمازش سروقت بود، آن هم در مسجد، مسجدی که نام زیبای صاحب الزمان (عج) را بر خود داشت ، شاید یکی از دلایلی که ناصر به امام زمانش عشق می ورزید همین بود که از بچگی با این نام انس گرفته بود، شجاع بود ونترس … با وجود مشکلات زیادی که در زندگیش بود، هیچ وقت خنده از روی لبانش دور نمی شد، وقتی با او بودی از غم وغصه خبری نبود.

او با معرفت و بزرگ منش بود وهمیشه با پدر و مادرش در نهایت احترام صحبت می کرد. شهید ویس بچه های روستای اکبرآباد و روستاهای اطراف را دور هم جمع می کرد و با تشویق آنان به سمت و سوی انقلاب ، رهبری گروه کوچکی را به عهده گرفته بود که راهپیمایی هایی فراموش ناشدنی بر ضد رژیم شاهنشاهی و عمال سرسپرده اش به راه می انداختند.

در این میان بودند عدۀ قلیلی که از ترس جان و مالشان پیش پدر آمده، شکایت کرده و درخواست داشتند که پدر جلو حرکات انقلابی او را بگیرد، اما ناصر در جواب … به دفاع از انقلاب و امام می پرداخت و می گفت : « پدر جان! به آنها بگو نترسید … نگران نباشید … اگر آمدند … می گویم: من بودم … مقصر منم، سر مرا ببرید به بقیه کاری نداشته باشید .»

محقق و نویسنده : لیلا زارعی اکبرآبادی

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=16484

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.