31

بر بلندای مجنون؛ حکایتی از زندگی پاسدار شهید امان الله قاسمی به روایت مادر

  • کد خبر : 21898
  • 06 مهر 1402 - 19:10
بر بلندای مجنون؛ حکایتی از زندگی پاسدار شهید امان الله قاسمی به روایت مادر
پاسدار شهید امان الله قاسمی در سومین روز از خردادماه سال۱۳۴۳ در روستای فتح آباد متولد شد و در جزیره مجنون در بحبوحه عملیات خیبر راه آسمان ها را در پیش گرفت.

پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، فاطمه دیباور: مادر جان، می خواهم از شما وقتی بگیرم و به مناسبت هفته دفاع مقدس به منزلتان بیاییم. دوست دارم از شهید امان الله برایمان بگویی و خاطراتش را برایمان تعریف کنی.

مادر تا نام شهیدش را می شنود، اشک در چشمانش حلقه می زند و گویی برای لحظاتی کبوتر خیالش به دوران پرشور و حرارت حضور پسرش و دفاع مقدس پر می کشد. بلافاصله می گوید: خوش آمدید، قدمتان بر چشم.

وصیت نامه زیبای پاسدار شهید امان الله قاسمی را خوانده ام و دلم گواهی می دهد که او یک بنده ناب خداست که خدایش با ایمان و عمل صالح او را به محضر خویشتن خواند و پاکیزه پذیرفت.

قرار است صبح سالروز امامت امام زمان(عج) که مصادف با چهارمین روز هفته دفاع مقدس است به اتفاق یکی از دوستان به دیدار مادر شهید برویم. وارد کوچه می شویم و تقریبا به انتها می رسیم. مادر شهید داخل حیاط نشسته و منتظر ما است.

با دیدن ما به استقبالمان می آید و من خوشحال هستم که دوباره دیدار مادر شهیدی نصیبم گشته است. ما را به داخل خانه راهنمایی می کند و با عکس های زیبایی از شهیدش روبرو می شویم. عکسی که شهید امان الله به زیارت امام رضا(ع) رفته و در گوشه ای از صحن حرم عکس یادگاری گرفته است.

چه شیرین است با مادر شهدا هم کلام شوی، آن ها تو را به سال های دور می برند و از زحمت ها و تلاش های خود برای چرخاندن زندگی سخن می گویند. از سال هایی که نان تازه با دست پربرکتشان پخته می شد و با مهر و محبت بر سر سفره گذاشته می شد.

مادر شهید امان الله از پدر شهید نیز به ما می گوید و اینکه چه مرد زحمت کشی بوده و در انجام امور منزل به او یاری می رسانده است. از سال های نه چندان دور، سال ۴۳ که پسرش دنیا آمد و پدر نام امان الله را برای او انتخاب کرد.

آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفت و گویی است که با مادر این شهید والامقام- شهید امان الله قاسمی- داشته ایم؛

من ۸ فرزند پسر داشتم و یک دختر که شهید امان الله را در راه خدا تقدیم کردم. چندی پس از شهادت شهید، خداوند پسری به من عطا کرد و به برکت نام شهید نام او را نیز امان الله گذاشتم.

من ۱۲ ساله بودم که ازدواج کردم و پدر شهید سال ها است که به رحمت خدا رفته است. شهید امان الله در امور کشاورزی کمک حال پدرش بود. او پس از اتمام دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل به کوار رفت.

سال هایی که تظاهرات علیه رژیم شاه بود، شهید در راهپیمایی ها شرکت می کرد و در این زمینه فعال بود.

او قبل از اینکه پاسدار شود، در بسیج فعالیت می نمود و با سپاه همکاری می کرد. سپس با پسرعمویش شهید خداکرم قاسمی و یکی دیگر از اهالی روستای فتح آباد برای گزینش پاسداری رفتند که پس از مدتی با او تماس گرفتند و گفتند در سپاه قبول شده ای، بیا و لباس پاسداری ات را تحویل بگیر.

او در جبهه حضور فعالی داشت و خیلی کم به مرخصی می آمد. چند روز در روستا می ماند و سپس به جبهه باز می گشت.

پس از چندین بار اعزام به جبهه، با ماشین سپاه به روستا می آمد و تبلیغ برای حضور در نماز جمعه می کرد. امام جمعه کوار آن سال ها آقای نوروزی بود که در یاری رساندن به جبهه ها و جمع آوری کمک های مردمی برای ارسال به رزمندگان فعال بود.

امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهید

شهید امان الله به من سفارش می کرد: مادر وقتی برای خرید به مغازه می روی، خودت را مشمول ذمّه نکن و در حساب و کتاب مواظب باش. به پدرش نیز سفارش می کرد زکات کشاورزی اش را بدهد و در پرورش گاو و گوسفند نیز این مسئله را رعایت کند.

فاصله مسجد تا خانه را با دو و عجله طی می کرد، از او می پرسیدم چرا این قدر سریع به خانه می آیی؟ می گفت مثل خانم ها خوب است که پس از خواندن نماز در مسجد می مانند و به غیبت مشغول می شوند؟

یکبار به او گفتم: خواب دیده ام روحانی روستا آقای جاوید را به منزلمان دعوت کرده ای. با شنیدن این حرف رفت و مرغ و وسایل خرید و برای شام، روحانی روستا را دعوت کرد. به او گفتم مردم وقتی آقای جاوید را دعوت می کنند مبلغی پول نیز به او هدیه می دهند. اما شهید امان الله از این کار امتناع کرد و گفت: مادر جان چرا من یک رسم را جا بیندازم. شاید یکی از اهالی روحانی روستا را دعوت کرد و در توانش نبود مبلغی پول به او بدهد.

به برادر بزرگترش نیز سفارش می کرد در اهمیت به نماز مراقبت کند و خودش نیز در انجام عبادات نمونه بود. در نماز خواندن و روزه گرفتن نیز کوشش خاصی داشت.

یادم هست روزی که برای حضور در محضر و جاری شدن خطبه عقد شهید امان الله به کوار می رفتیم روسری نازکی پوشیده بودم. اوپس از اتمام خطبه عقد مرا به مغازه ای برد و یک روسری جرج ضخیم برایم خرید. سپس گفت مادر جان، خواهشی از تو دارم و آن اینکه دیگر روسری نازک نپوشی.

مبادرت نمودن به امر مقدس ازدواج

روزی یکی از دوستان شهید به خانه ما آمد. باران می بارید و من مشغول پختن نان بودم. او گفت: دوست داری عکس امان الله را نشانت بدهم؟ گفتم: از خدایم است، حتما. سپس ادامه داد: امان الله گفته برو و به پدر و مادرم بگو اگر راضی هستید به نشانه نامزدی، یک روسری سر دختر عمو کنید. من هم خیلی ذوق کردم و به پدر شهید گفتم. او نیز موافقت کرد.

سپس شهید گفت: می خواهم عقد کنم و بعد به جبهه بروم. با دونفر از خانم های فامیل به اتفاق عروس و داماد به محضر کوار رفتیم‌. او چند جعبه شیرینی خریده بود که یکی را روی میز عاقد گذاشت و بقیه را به سپاه برای تقسیم بین دوستانش برد.

چند روز پس از عقد، از شدت علاقه ای که به او داشتم گفتم پدرت برنج خریده و به خانه آورده است، می خواهیم برایت عروسی بگیریم. در جواب گفت: مادر، صدام مرا عروسی می کند.

خنده بر مرگی از جنس شهادت

پسرم شهید امان الله می خندید و در حالی که چشمکی می زد، می گفت: مادر، خداوند چندین پسر به شما داده است. حالا چه می شود یکی از آن ها شهید شود؟

وقتی با دوستانش عکس می گرفت و عکسش را به من نشان می داد، عکس او را می بوسیدم. می گفت: مادر، مگر من شهید شده ام که عکسم را می بوسی.

او پولی را هم که از جبهه می گرفت به خانه نمی آورد و همانجا به دوستانش که می دانست از لحاظ مالی در مضیقه هستند، می داد.

شهید، رفقای زیادی داشت که در مراسم شهادتش نیز شرکت کردند. دوستانش از جاهای مختلف به امامزاده سید احمد آمدند و او را تشییع کردند.

برخی از دوستانش هنوز هم به ما سر می زنند. مثل دکتر علی سعیدی و یکی از بچه های مرودشت که دیروز میهمان ما بودند. آن دو تعریف می کردند شهید امان الله یک دبه آب ۶ کیلویی داشت که آن را در سنگرها می برد و به بچه ها می داد. به او گفتیم ما آب را می بریم و تقسیم می کنیم. گفت: نه، اگر اتفاقی بیفتد من جواب مادرتان را چه بدهم؟ در جزیره مجنون بودیم، یک طرف نیزار، یک طرف آب وطرف دیگر سیم خاردار.

دکتر سعیدی می گفت: شهید امان الله به خاطر آمادگی بدنی و حضور فعال در بیشتر ماموریت های مبارزه با اشرار مسلح و ضد انقلاب در واحد طرح و عملیات لشکر ۱۹ فجر مشغول به خدمت بود و به علت شایستگی و رشادتی که از خود نشان داده بود به زودی مسئولیت فرماندهی دسته و گروهان را به او واگذار کردند.

او با زیردستانش آن قدر مهربان و صمیمی بود که وقتی نبود، دلتنگش می شدند و سراغش را می گرفتند.

مسئولیت حفاظت از آبراه های مهم جزیره مجنون را بر عهده او گذاشتند و در سنگرهای کمین شناور بر روی آب، جایی که همواره احتمال شهادت یا اسارت می رفت، جایی که آخر به عروجش انجامید. او در ۲۹ مهرماه سال ۶۳ در عملیات خیبر آسمانی شد و ما را در حسرتی دیرینه فرو برد.

وقتی توسل به شهید گره از کارها می گشاید

هر وقت در امور زندگی مشکلی پیدا می کنم به پسرم شهید امان الله متوسل می شوم و همین باعث می شود، کارها خوب پیش برود. هر کاری داشته ام و به او رو زده ام، از من دریغ نکرده است. از اهالی روستا خیلی ها هستند که می آیند و به من می گویند توسل به شهید امان الله گره از کار ما گشوده است.

پسرم با خدا و زحمت کش بود و نیتش پاک و خالص بود. زمان تشییع، روی تابوت را کنار زدند و برای آخرین بار او را دیدم. تیری پشت شانه اش خورده بود و تابوت غرق خون بود. در لباس پاسداری چه زیبا شده بود، همان لباسی که دوستش داشت و همیشه خود را مدیون آن می دانست.

وصیت نامه

با درود به منجی عالم بشریت و نائب اعظم او امام خمینی و با سلام به کلیه روحانیت اصیل که که متعهد و در خط امام هستند و با درود و سلام به شهیدان عزیز و خانواده های گرامی آن ها که توانستند با هر قطره خون فرزندشان کمکی به اسلام کنند.

بر خود واجب دانستم گفته رهبرم را لبیک گویم و در جبهه های حق علیه باطل شرکت نمایم‌. این جانب به اختیار خودم به جبهه آمده ام تا بر علیه کفر جهانی بجنگم و برای تکامل خودم آمده ام.

اکنون که آماده حمله بر سپاه کفر می شویم و در عملیات شرکت می کنیم، نه برای انتقام بلکه برای احیای دین و تداوم انقلاب و یاری رهبر و ادامه راه شهدا لباس رزم می پوشم و خدا را به یاری می طلبم.

من از روزی که لباس مقدس سپاه را بر تن کردم با خود‌ گفتم باید حق این لباس را ادا کرد، چون این لباس، لباس شهدای عزیز است.

خواهران و برادران، قبل از هر چیز قدر امام عزیز را بدانید و او را تنها نگذارید و در همه حال از او اطاعت کنید. بیایید وحدت کلمه را حفظ کنید و رزمندگان اسلام را دعا کنید و‌از روحانیت دفاع کنید تا قلب امام عزیزمان را شاد کنیم. این انقلاب را دست کم نشمارید، تا آخرین نفر آن را حفظ کنید. انقلابی که خیلی خون ها در پای آن ریخته شده. برادران عزیز، نباید بی تفاوت باشیم و به یک‌نماز خواندن اکتفا کنیم و کاری به کار جنگ نداشته باشیم.

ما باید خیلی مبارزه کنیم و سختی و زحمت را تحمل کنیم تا‌حکومت قرآن و حکومت اسلام در سرتاسر جهان، حکم فرما شود. همه ما مدیون شهدا و خانواده های داغ دیده و داغ دار آن ها هستیم. هوشیار و بیدار باشید. اسلام را فدای همه چیز نکنیم، هر چه داریم فدای اسلام کنیم.

چند کلمه ای با پدر و مادرم صحبت می کنم. پدر و مادر عزیز و مهربانم که فقط خدا می داند که چه زحمت ها و مشقت هایی برایم کشیدید و من حتی جبران یکی از آن ها را نکردم. ان شاءالله اجر شما پیش خدا محفوظ است، من به جز خوبی چیز دیگری از شما ندیدم و شما هر بدی که از من دیدید، ان شاءالله که به بزرگی خودتان ببخشید.

در پایان خدمت برادران سپاه و بسیج و گروه های مقاومت سلام عرض می کنم و امیدوارم که مرا حلال کنند و توفیق هرچه بیشتر شما را از خداوند‌متعال جهت خدمت به اسلام و مردم و این انقلاب که خون هزاران شهید پای آن ریخته شده است، خواهانم.

خدایا، بین‌ ما و اسلام و قرآن و روحانیت جدایی نینداز. خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما.

امان الله قاسمی

۶۲/۴/۳۰

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=21898

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 3در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 3
  1. نامشان جاوید . روحشان شاد

  2. شهادت هنر مردان خداست

  3. شهادت هنر مردان خداست

قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.