به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، به روز جانباز سال ۱۴۰۲ نزدیک می شدیم و علاقه مند بودم با او گفتگو کنم. تماس گرفتم، از صحبت هایش متوجه شدم دوست دارد خاطراتش از جبهه و جنگ سربسته بماند تا اجر و پاداش آن محفوظ باشد. اما من می دانستم اینان گنجینه هایی هستند که تا در کنارمان هستند باید قدرشان را بدانیم و خاطراتشان را ثبت و ضبط کنیم. قول داد در فرصتی دیگر با خبرنگار بهار کوار گفتگو کند. بالاخره فرصتی دست داد و در آستانه روز جانباز سال جاری به دیدن او و همسرش رفتم. همسری که پس از مجروحیت شوهرش، با او پیمان محبت بسته و مصمم تر از گذشته به انتخاب زوج خویش ایمان دارد.
با ویلچر به استقبالم می آید و یاد دایی ام را در قلبم زنده می کند. در حال مصاحبه هم چند بار عذرخواهی می کند و از جمع ما جدا می شود. به اتاق می رود و بغض خود را در فراق یار دیرینش حاج عبدالله عظیمی، جانباز ۷۰ درصدی که چندی پیش به جمع یاران آسمانی اش پیوست را در خلوت می گشاید. در پایان مصاحبه مادرم به جمع ما می پیوندد و من خوشحالم که مادر، دیر به گفتگو رسیده است؛ چرا که حرف های ما سرشار از یاد برادرش حاج عظیمی است و من به عشق وافر مادرم به برادر شهیدش آگاهم.
حاج رضایی بی تکلف سخن می گوید و نمی تواند برخی چیزها را از نگاه نافذ من خبرنگار پنهان کند؛ شوق به جبهه و امام را، عشق به راهی که با گام هایی استوار در آن قدم نهاده و پاهایش را جا گذاشته است و احساس درونی اش را نسبت به یارانش که آسمانی شده اند.
گفتگوی پیش رو حاصل نشست صمیمی خبرنگار ما با این یادگار سرافراز سال های حماسه و دفاع است؛
بهار کوار: یک معرفی اجمالی از خودتان داشته باشید
متولد ۹ خردادماه سال ۱۳۴۳ در روستای قصر احمد هستم. دوره ابتدایی را در زادگاهم و راهنمایی و دبیرستان را در کوار سپری کردم. در رشته علوم انسانی درس خواندم و در همین دوران بود که درس و مدرسه را رها کردم و به جبهه رفتم. پس از بازنشستگی و پیدا کردن فراغت، در رشته حقوق قضا مشغول به تحصیل در دانشگاه آزاد شیراز شدم و سال ۹۲ مدرک کارشناسی این رشته را گرفتم.
بهار کوار: از دوران انقلاب و حضور خود در راهپیمایی ها بگویید
زمان انقلاب، در راهپیمایی ها شرکت میکردم. شور انقلاب در کوار هم چند روز قبل از ۲۲ بهمن شروع شده بود. شب ها برای حفاظت از خانه های مردم نگهبانی می دادند و من هم در نگهبانی های شبانه قبل از ورود به سپاه پاسداران شرکت می کردم. آن زمان کمیته هایی در همه نقاط کشور تشکیل بوده بود و من هم در این زمینه همکاری می کردم.
بهار کوار: اولین باری که در جبهه حضور یافتید چه سالی بود و در کدام مناطق عملیاتی حضور یافتید؟
اول بهمن ۶۱ به عضویت رسمی سپاه کوار درآمدم. از همان زمان، ۳ ماه در پادگان امام حسین(ع) شیراز آموزش دوره ۲۲ دیدم. سپس برای یک دوره ۳ ماهه به جبهه های جنوب رفتم و به سپاه کوار برگشتم.
دور بعد به جبهه های غرب رفتم. اواخر تیرماه سال ۶۲ بود. با ۱۵ نفر از رزمندگان کواری از شیراز با هواپیمای سی ۱۳۰ به پادگان جلدیان تبریز رفتیم و به تیپ المهدی ملحق شدیم. آنجا گفتند یک گروهان آماده شهادت می خواهیم. هر کس دوست دارد، بیاید و در این گردان ثبت نام کند. رزمندگان کواری هم در دوران دفاع مقدس، زرنگ و پیش قراول بودند. م من و ۱۳ نفر دیگر از رزمندگان کواری که با هم بودیم در این گروهان ثبت نام کردیم. قرار بود عملیات والفجر ۲ در منطقه غرب کشور انجام شود. باید وارد عمق ۳۰ کیلومتری خاک عراق جایی که مقر فرماندهی ارتش دشمن بود، می شدیم. خلاصه مسیرهای سختی را طی نمودیم و شبانه با کردهای بارزانی از ارتفاع صعب العبور کوه به سمت پایین حرکت کردیم. تعدادی به خاطر شرایط سخت منطقه، زمین گیر شدند و نتوانستند با ما بیایند. بالاخره با یک گروهان ناقص به مرکز فرماندهی دشمن رسیدیم و آنجا را گرفتیم.
قرار بود از خط جلو عملیات شود و آنها هم به ما ملحق شوند که متاسفانه خط مقدم شکسته نشد. دشمن هم که متوجه نفوذ ایرانی ها به مرکز فرماندهی اش شد با هلی کوپتر و امکاناتی که داشت ما را محاصره کرد. گفتند هر طور شده عقب نشینی کنید. تعدادی شهید و مجروح شده بودند. مجبور شدیم مجروح ها را همانجا در کانال رها کنیم. باید مسیر دشوار شب قبل را برمی گشتیم. پس از عقب نشینی به پادگان آمدیم و شب را استراحت کردیم.
بهار کوار: از نحوه مجروح شدنتان بگویید
روز بعد گفتند عراق دوباره به پارک حاج عمران حمله کرده، باید باز هم به آنجا بروید. برای کمک به نیروهای دیگر به پارک موتوری حاج عمران رفتیم. از آنجا ما را با کمپرسی به قلب دشمن، جایی که پاتک کرده بود بردند. وقتی رسیدیم حجم آتش آن قدر زیاد بود که قرار شد عقب نشینی کنیم. مرتضی جاویدی، فرمانده گردان و طمراس چگینی از فیروزآباد، معاون او بود.
عراق در حال تصرف منطقه بود و برای نجات رزمندگان ما، لندکروز آورده بودند تا آنها را از منطقه خارج کنند. رفتم سوار لندکروزی شدم که پشت تانک ارتش بود و نفراتش تکمیل شده بود. در همین حین تانک خودمان حرکت کرد و روی آن لندکروزی که ما سوار و همه از رزمندگان تیپ المهدی بودیم رد شد. ۹ نفر شهید شدند. پاهای من هم در شنی تانک گیر کرد. محمدعلی منفرد، منصور زراعت پیشه و حمزه کهن که از رزمندگان کواری بودند، بالای سرم آمدند، مرا بلند کردند و با آمبولانس پشت خط آوردند. اگر آنها ۵ دقیقه دیگر مرا نجات نداده بودند، یا اسیر و یا شهید می شدم، چرا که عراقی ها در حال تصرف منطقه بودند.
از پشت خط مرا به تبریز و از آنجا با هواپیمای سی ۱۳۰ به بیمارستان فقیهی شیراز آوردند. ۳ ماه در بیمارستان بودم. خدا رحمت کند حاج عبدالله عظیمی جانباز ۷۰ درصد را که مدام به من سر می زد.
وقتی به بیمارستان آمدم دکتر گفت جوان، هیچ راهی نیست باید پاهایت را قطع کنیم. گفتم مگر می شود؟ آخر هنوز وصل هستند، می شود کاری کرد. گفت نه، عفونت وارد خونت شده. اگر پاهایت را قطع نکنیم از بین می روی.
۱۱ بار پاهایم را جراحی کردند، چرا که با هربار عمل، عفونت می کرد. عمل جراحی آخر بود که گفتم اگر بمیرم هم دیگر اتاق عمل نمی روم، چون که به بی هوشی حساسیت زیادی داشتم و دیگر هم عمل نکردم. اول مرداد ماه سال ۶۲ مجروح شدم و آخرین عمل جراحی ام مهرماه همان سال بود.
بهار کوار: چه کسی، مجروح شدنتان را به خانواده اطلاع داد؟
برادر ناتنی ام مرحوم حاج یوسف شریفی در سپاه خدمت می کرد. وقتی مجروح ها را از جبهه به بیمارستان می آوردند به سپاه اطلاع می دادند. سپاه هم به پایگاه ها اعلام می کرد نیرویتان شهید، مجروح و یا اسیر شده. برادرم حاج یوسف، مجروحیتم را به خانواده اطلاع داده بود. هیچ وقت ندیدم پدر و مادرم ناراضی باشند و بگویند چرا به جبهه رفتی و این طور شدی. می گفتند جنگ بوده، وظیفه داشته ای بروی و قسمتت بوده این گونه جانباز شوی.
بهار کوار: وقتی خاطرات جنگ را مرور می کنید، یاد کدام رفیق شهیدتان در ذهنتان برجسته می شود؟
شهیدان خدامراد زراعت پیشه، حسین رضا زاده و مهدی شمس میمندی که هر چه وصفشان را بگوییم کم است. با شهید زراعت پیشه هم محلی بودم و در یک دوره وارد سپاه شدیم. وقتی به گلزار شهدای قصراحمد می روم چون جانبازم و توان زیارت قبور همه شهدا را ندارم، به نیابت از همه شهدا سر قبر شهید زراعت پیشه می روم و فاتحه می خوانم. او فردی وارسته بود. به این شهید والامقام ارادت خاصی دارم.
بهار کوار: چه زمانی از سپاه، بازنشسته شدید؟
تا سال ۷۹ در سپاه کوار مشغول به کار بودم. سپس ابلاغیه ای به سپاه آمد مبنی بر اینکه از کارافتاده ها می توانند از خدمت مرخص شوند. به نوعی حالت اشتغال بود. سال ۹۲ کلا از سپاه بازنشسته شدم.
بهار کوار: پس از مجروحیت هم به جبهه رفتید؟
بله، پس از مجروحیت در دفتر فرماندهی سپاه و در واحدی به نام تعاون کار می کردم. لازم بود گاهی به رزمندگانی که در جبهه بودند سر بزنیم و مبلغی تحت عنوان مساعده طبق لیست به آن ها بدهیم. به خاطر علاقه زیادی که به جبهه داشتم ۲ بار دیگر هم پس از مجروحیت تحت این عنوان به جبهه رفتم؛ یک بار وقتی فاو، زیر آتش بود که دوستانم نگران من که با عصا راه می رفتم بودند و می گفتند اگر خمپاره ای آمد، چگونه می خواهی سینه خیز بروی؟ من هم می گفتم اتفاقی برایم نمی افتاد و یک بار هم به جبهه زبیدات رفتم.
بهار کوار: پس از مجروحیت ازدواج کردید؟
بله،۷ ماه پس از مجروحیت ازدواج کردم و ۳ فرزند پسر دارم که از آن ها راضی هستم.
بهار کوار: شما ورزشکار هم هستید؛ درباره رشته های ورزشی که در آنها فعالیت می کنید و مقام آورده اید توضیح دهید
پس از مجروحیت به ورزش روی آوردم و در رشته های والیبال نشسته و تیراندازی کار کردم. قبل از شروع کرونا یک مسابقه تیراندازی بین جانبازان، فرزندان شهدا و آزادگان برگزار شد که موفق به کسب مقام اول شدم. سپس تصمیم گرفتند مسابقه بین قهرمانان همه رشته ها برگزار کنند و آنجا هم قهرمان قهرمانان شدم که با شیوع کرونا مرحله کشوری مسابقات لغو شد و در سال جاری نیز در مسابقه با پیشکسوتان بازنشسته در رشته تفنگ بادی مقام اول را به دست آوردم.
به عنوان یک ایثارگر چه خواسته ای از مسئولان دارید؟
مسئولانی که متصدی فرهنگ ایثار و شهادت هستند بیشتر از این ها در راستای اشاعه این فرهنگ، وقت بگذارند و کار کنند. لازم است به موزه شهدای گمنام که حاوی آثار شهدای شهرمان است بیشتر رسیدگی شود و در جهت حفاظت و نگهداری وسایلی که از خانواده شهدا به امانت گرفته اند، اهمیت بیشتری داده شود. انشاءالله بانیان فرهنگ ایثار و شهادت به خود بیایند.
اگر باز هم شرایط جنگی در کشور پیش بیاید، حاضر هستید به جبهه بروید؟
اعتقادم نسبت به دوران جوانی که به جبهه می رفتم بیشتر شده است. بارها به همسرم هم گفته ام حاضرم هر کجا که لازم باشد بروم و باقیمانده جسم و روحم را تقدیم کنم، دریغ نمیکنم. حتما که نباید در واحد رزمی کار کنی. حداقل در مخابرات که می توانم کار کنم. برخی می گویند از اینکه دو تا پایت قطع است چه احساسی داری؟ ناشکر هم نیستی. می گویم من همیشه خودم را با آن جانبازی که از گردن، قطع نخاع است قیاس می کنم. ما در برابر آن ها چه باید بگوییم؟ من دوتا پایم که هیچ، اگر دو دستم هم قطع بود، همیشه در برابر خداوند شکرگزار بودم.
متشکرم که وقتی برای گفتگو با بهار کوار اختصاص دادید؛ اگر صحبت پایانی دارید، بفرمایید.
از شما متشکرم که زحمت کشیدید و تشریف آوردید. شرمنده مردم هستم که نسبت به ما احترام و محبت فراوانی دارند. به همسرم هم میگویم مردم کوار به من حاج هوشنگ، آن قدر احترام می گذارند که شرمنده آنها می شوم. مسئولان هم باید قدر مردم را بدانند، چرا که مردم ما مردم خوبی هستند و در همه صحنه ها حضور دارند. امیدوارم دولت مردان در راستای رونق بخشی به سفره مردم که روز به روز دارد کوچک تر می شود، گام های موثری بردارند و اوضاع اقتصادی را سر و سامان دهند.
گفتگو از: فاطمه دیباور