به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، به زندگی برخی افراد که نگاه میکنی سرتاسر مجاهدت و کار فی سبیل الله است. آنها فراتر از ثبت گزارش و تصویر به دنبال کسب رضای الهی هستند. حاج علی اصغر راستی نیز از بزرگ مردانی بود که عمر شریف خویش را در راه خدمت به بندگان خدا صرف کرد و هر جا که بحث کار خیری بود، وی نیز در آن دستی داشت.
در پشتیبانی مراسمهای اعتکاف، ساخت مسجد، تاسیس موکب در عراق برای خدمت رسانی به زائران اربعین، کمک به سیل زدگان خوزستان و زلزله زدگان خرم آباد، همکاری با هیئت رزمندگان اسلام شهرستان، مدرسه سازی و راه سازی، امور فرهنگی، حل اختلافات مردم، کمک به نیازمندان و تهیه جهیزیه برای آنان و خیلی از امور دیگر نام وی خوش میدرخشد.
خبرنگار بهار کوار به مناسبت درگذشت این آزاده و جانباز و خیر نیک اندیش شهرستان با ۳ تن از دوستان وی گفتگو نموده است که در ادامه میخوانید؛
دیدگاه حسین نوری راجع به حاج علی اصغر راستی
حاج علی اصغر راستی در عملیات فتح المبین در کنار شهیدان غلام حسین کراری و اصغر محمدی بود. وی در این عملیات مجروح شد و خودش برای من تعریف میکرد که در گودالی پناه گرفته بودیم که نارنجکی به سر و صورتم خورد و دندانم نیز شکست، این جا بود که اسیر شدم و مارا به اردوگاه عراق بردند.
حاج اصغر همیشه پیگیر کارهای مردم در بحث مدرسه سازی، مسجد سازی، آسفالت کوچه، مخابرات و بهداشت بود. می گفت ما زیرسازی آسفالت کوچه را انجام میدهیم و دولت آن را اتمام کند و در کارهای خیر پیش قدم می شد.
در کمک رسانی به مردم در سیل خرم آباد فعال بود و در آن جا مدرسهای را به نام شهدای کوار ساخت. در سیل خوزستان با همکاری موکب شهدای ارباب و موکب فاطمیون مظفری خدمت رسانی می کرد.
ما ۴ سال است که در نیمه شعبان در مسجد جمکران موکب داریم که حاج اصغر در این زمینه نیز کمک شایانی می نمود. وی به ائمه اطهار(ع) و خصوصا امام حسین(ع) ارادت خاصی داشت. خیلی به امامزاده سید محمد(ع) در شهر سامرا معتقد بود و از توسل به ایشان در دوران اسارت و کراماتی که از این امامزاده بزرگ دیده بود، سخن می گفت. وقتی گره ای به کار می افتاد، سر به ضریح سید محمد(ع) می گذاشت و اشک می ریخت و به طور معجزه آسایی گرهها باز می شد.
وی جزء اولین گروه از آزادگان بود که سال ۶۸ چندی پس از ارتحال امام خمینی(ره) به وطن بازگشت. هیچ گاه از تلخیهای دوران اسارت سخن نمی گفت. همیشه از اتفاقات خوب اردوگاه صحبت می کرد و از مراوده خاصی که با سید آزادگان مرحوم حاج علی اکبر ابوترابی داشت.
نظر حاج صدرالله مظفری جانباز و آزاده ۸ سال دفاع مقدس درباره مرحوم راستی
من و حاج اصغر ۶ سال پایانی دوران اسارت را در اردوگاه موصل بودیم. حاجی با چند نفر از مهندسان در اردوگاه به گل کاری و کشاورزی مشغول بود. او ابتدا در اردوگاه دیگری بود، وقتی وی را به موصل در اردوگاه ما آوردند، خیلی روحیه گرفت.
وی در کلاس های آموزش عربی و دینی که در اردوگاه میگذاشتند، شرکت می کرد و در امور فرهنگی نیز فعال بود. ما با مرحوم ابوترابی در ارتباط بودیم و یادم هست که او لباس های ما را می شست.
من و حاج راستی سال ۶۸ به اتفاق یکدیگر از اسارت آزاد شدیم و با هم به ایران بازگشتیم.
صحبت های حاج عزیز حقی راجع به حاج علی اصغر راستی
حاج راستی اوایل انقلاب با شهید اصغر محمدی و شهید محمدرضا آموزگار در سال ۵۷ کتابخانه ای را در مسجد روستا راه اندازی کرده بودند. مردم از آنجا کتاب امانت می گرفتند و می خواندند. کار حاج راستی از این برهه شروع شد.
حاجی در سال ۶۱ در عملیات فتح المبین اسیر میشود، به این نحو که در سایت ۵ محاصره می شوند. تعدادی شهید شده و حاج راستی نیز مجروح و اسیر می شود.
حاجی زمانیکه که از اسارت برگشت شرایط جسمی خوبی نداشت. اما پس از اسارت شروع به انجام کارهای خیر نمود.
حاج اصغر در کارهای خیر هم خودش پول می داد، هم کار را اداره می کرد و هم از آبرویش مایه می گذاشت. در ساخت مسجدالرضا(ع) در کوار و روستای ارباب نیز این گونه عمل می کرد.
وی چند خانه برای افراد یتیم ساخت و یا خرید کرد که در این زمان ها با هم بودیم. در بحث اختلافات وارد میشد.
حاج راستی کسی نبود که بنشیند تا برای حل مشکلی به او مراجعه کنند. گرچه مردم نیز برای حل مشکلشان به او مراجعه می کردند. حاجی خودش می رفت و مشکلات را پیدا می کرد.
او توکلی داشت که زبانزد بود. من تا به حال جز حاج قاسم کسی را ندیده ام که شبیه حاج راستی باشد. او برای حل مشکلات مردم مجاهدت و تلاش میکرد و در تصمیم گیری مثل شهید سلیمانی قاطعیت عجیبی داشت. در بحث پذیرایی از عزاداران هیئت رزمندگان در ظهر عاشورا در مصلای کوار بسیار فعال بود و کار پشتیبانی انجام می داد.
برای نماز ظهر عاشورا جمعیت زیادی در مصلای ۱۴معصوم(ع) شهر کوار حاضر می شد. همه می گفتند این همه جمعیت را نمی توان ناهار داد، اما حاجی میگفت می شود و کار را به خوبی پیش می برد. ما ظهر عاشورای سال گذشته نتوانستیم از عزاداران پذیرایی کنیم، چون حاجی در بستر بیماری بود.
در قضیه سیل خوزستان که حاج قاسم گفت موکب ها فعالیت کنند، از عصر همان روز می خواست به سمت خوزستان حرکت کند و ما با دوستانمان در خوزستان تصمیم گرفتیم که قانع شد فردای آن روز به خوزستان برویم.
ما هیچ امکاناتی نداشتیم و نگران این مسئله بودیم. ما صبح به سمت حسینیه سجادیه حرکت کردیم، آن روز به واسطه حاجی آن قدر امکانات به ما رسید که نمیدانستیم آن ها را چه کار کنیم. حاجی نیز به ما ملحق شد، همه می دانستند وقتی حاجی می آید کارها سر و سامان می گیرد. در عرض ۲روز امکانات را بین مردم سیل زده تقسیم کرد و فردای آن روز به سمت کوار حرکت کردیم.
حاج راستی به معنای واقعی کلمه جهاد می کرد. دنبال گزارش و عکس نبود. فقط می خواست کار انجام شود. خلوص نیت داشت. در ابتدا برای رفتن به خوزستان جهت کمک به مردم سیل زده گفتیم با مسئولان شهرستانمان هماهنگ کنیم که گفت برای انجام هماهنگی در سیستم اداری گیر می افتیم.
بعدا امام جمعه و فرماندار شهرستان نیز برای بازدید از فعالیت موکب به خوزستان آمدند. طوری شد که با وساطت حاجی یک تن گوشت از روستای فتح آباد به دست ما رسید.
نیمه شعبان موکب را در مسجد جمکران مستقر می کرد. در یکی دو روز همه امکانات را فراهم می نمود و کارها به طور معجزه آسایی سامان می گرفت.
قبل از ماه رمضان و عید نوروز با حاجی به میدان میوه و تره بار شیراز می رفتیم. برخی هم محلی هایمان نیز آنجا حضور داشتند. ما به اتفاق یکدیگر از آنجا دست پر میگشتیم. کسی به حاجی برای کار خیر نه نمی گفت. شاخصه بزرگ او کار بی منت و فی سبیل الله بود. ما نزدیک ۳۰ سال با هم بودیم. یادم نمی آید جایی حتی به شوخی نیز برای انجام کار خیر منتی بر سر کسی داشته باشد.
در خانه ها قلک هایی را که به مردم برای ریختن پول در آن ها برای انجام امور خیر داده بود، جمع آوری می کرد. خانواده ای بودند که در شرایط فقر مفرط به سر می بردند و خانه نداشتند. خانه ای برای آن ها قول نامه کرد و در عرض یک ماه هزینه آن را جمع آوری نمود و به فروشنده تحویل داد.
قبل از ماه رمضان، ۲ الی ۳ تن برنج می خریدیم و بین نیازمندان تقسیم می کردیم. خودش می نشست و سهم فقرا را تفکیک می کرد و حتی شب ها نیز برنج ها را بین آنان تقسیم می نمود.
یک بیمار پیوندی بود که باید با مبلغ ۳۵ میلیون تومان در بیمارستان نمازی پیوند می زد. پدرش ۲ بار آمد پیش حاج راستی و گفت پسر من خوب نمی شود. این پول را به حساب زن و بچه اش بریزید تا پس از فوت پسرم گره گشای کارشان باشد. حاجی در یک هفته مقدای پول برای عمل او فراهم کرده بود. اتفاقا این بیمار عمل پیوند را انجام داد و خوب شد. به راستی حاجی یک مکتب بود.
گزارش از: فاطمه دیباور
کجایند مردان بی ادعا
روحت با انبیا و اوصیا محشور باد
ای انسان حقیقی