3

دلیرمردی از کربلای ۵ که بی سر به پیشگاه محبوب شتافت

  • کد خبر : 31786
  • 19 دی 1403 - 20:59
دلیرمردی از کربلای ۵ که بی سر به پیشگاه محبوب شتافت
بسیجی شهید الله قلی رشیدی فرزند صفر در سال ۱۳۴۰ در روستای ولی عصر شهرستان کوار دیده به جهان گشود و در ۲۶ بهمن سال ۶۵ در عملیات کربلای۵، به آسمان ها پر کشید.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، عملیات کربلای۵ در تاریخ ۱۹ دی ماه سال ۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه انجام شد.‌ عملیاتی که رزمندگان کواری حضور پرشوری در آن داشتند و‌ شهرستان ما شهدای زیادی را در این وادی تقدیم اسلام و انقلاب کرد.

به مناسبت سالروز عملیات کربلای۵، خبرنگار بهار کوار با خانواده یکی از شهدای گردان ادوات امام حسن(ع) این عملیات افتخارآفرین به گفتگو پرداخته است. در این دیدار صمیمی، خبرنگار ما پای صحبت های مادر، همسر، خواهر و دختر این شهید والامقام نشسته و گوشه ای از خاطرات و‌ صحبت های آنان را به تصویر کشیده است؛ همسری که هنوز هم هنگام صحبت از شوهر محبوبش چشمانش بارانی می شود و‌ می گوید هر سال که به برگزاری یادواره شهدای روستای ولی عصر نزدیک می شویم، برای ما انگار الله قلی، تازه به شهادت رسیده است و دختری که با افتخار به راه پدرش می نگرد، در حالی که دلش از شوق عشق به پدر و لمس دستانش لبریز است

در محضر مادر شهید

الله قلی خدمت سربازی اش را از سال ۵۹ تا ۶۱ در جبهه گذراند. دوره آموزشی را در فیروزآباد و بقیه اش را در آبادان سپری کرد. پس از سربازی هم به عنوان بسیجی در آبان سال ۶۲ تا بهمن ماه همان سال به جبهه مهاباد رفت. در سال ۶۵ هم بیش از ۳ ماه در جبهه جنوب حضور داشت و در این مدت یکبار هم از ناحیه سر مجروح شد و سپس در عملیات کربلای ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

او فرزند اول من بود و در شرکت دناژ کار می‌کرد. همیشه دست پر از سر کار برمی‌گشت. وقتی به خانه می آمد دخترهای برادرش دورش جمع می شدند و می‌گفتند عمو آمده. الله قلی پفک، بیسکوییت و شیرینی به آنها می داد. حتی بچه های محل هم دورش حلقه می زدند و‌ همیشه برای آنها هم چیزی در جیبش داشت. وقتی می خواست ناهار بخورد تنهایی غذا نمی خورد. از حیاط بیرون می رفت، یک نفر را پیدا می کرد و به خانه می آورد تا کنارش غذا بخورد. عزیز بود و سرد و گرم دنیا را چشیده بود. زحمات مادر را دیده بود و به من و پدرش احترام می گذاشت.

ما یک خانواده ۱۲ نفره بودیم و ۳ تا اتاق گلی داشتیم. یکی از اتاقها در اختیار الله قلی بود. اگر فقیر یا غریبه ای به محل می آمد او را به خانه آورده و شب را کنار خودش نگه می داشت و صبح هم می رفت.

رئیس شرکت دناژ دوربین کوچکی به او داده بود و از پیرمردها که در کوچه نشسته بودند عکس می گرفت. آلبومی پر از عکس داشت. می‌گفت این عکس ها یادگاری می ماند و روزی می گویند این عکس را فلانی از ما گرفته، خدا او را بیامرزد.

به او گفتم خدمت سربازی ات تمام شده و بعد از آن هم به جبهه رفته ای، دیگر کافیست. خانه ای بساز و ازدواج کن. بهمن‌ماه سال ۶۳ عروسی کرد. وصلتی که از او یک پسر به نام حسن و یک دختر به نام مرضیه به یادگار گذاشته است.

قوم دوست بود و با اقوام مراوده داشت. ضبط کوچکی داشت و شبها اخبار گوش می داد. می گفتم مادر چه خبر است؟ می گفت جنگ است، جنگ ایران و عراق.

دخترش مرضیه ۷ ماهه دنیا آمد. حسن هم یک ساله بود که پدرش گفت می خواهم بروم جبهه. گفتم ۲ تا بچه شیرخشکی داری. برادرت به جای تو به جبهه می رود. گفت نه، می خواهم اسلحه به زمین افتاده حاج اسکندر اسکندری را بردارم. بالاخره با حاج محمدحسین تقی پور و چند نفر دیگر به جبهه رفتند. ۲۷ روز در جبهه بود که دیدم رضا بزرگپور آمد و اطراف خانه ما می گشت. گفتم رضا تو را به خدا چه شده؟ گفت می خواهم عکس حسن را بگیرم و برای پدرش بفرستم. حسن را به کوار برد و از او عکس گرفت. می خواست قاب عکس الله قلی را هم ببرد.

در همین احوال، یک‌ نفر آمد به من گفت ۲ تا سرباز به خانه حاج خانقلی(پسرم) رفتند. گفتم چه کار داشتند؟ گفت نمی دانم. سریع خودم را به آنجا رساندم. دیدم علی شاکر هم همراهشان است. پرسیدم چه شده؟ گفتند حاج محمدحسین تقی پور شهید شده. گفتم پس چرا شما اینجا هستید؟ باید بروید خانه خودش. الله قلی کجاست؟

مادر حاج محمد حسین هم کنار من نشسته بود و گریه می کرد. دست او را گرفتند و به خانه اش بردند‌. یقه سرباز را گرفتم گفتم من هم ۲ تا پسرم جبهه هستند. یکی دیدار رشیدی و یکی الله قلی رشیدی. بچه های من کدامشان شهید شده؟ چیزی به من نگفتند.

به حاج خانقلی گفته بودند الله قلی شهید شده. او آمد و به من گفت مادر الله قلی شهید شده و‌ کاری هم از دست کسی برنمی آید.

چند شب از شهادت پسرم الله قلی گذشته بود. چند نفر از خانم های محل، شب ها پیش من می ماندند. شبانه، راه گلزار شهدا را در پیش گرفتم. یکی از خانم ها بیدار و متوجه شده بود من نیستم. چند نفر دنبالم آمدند و مرا برگرداندند. گفتند صبح‌ برو، امشب نرو. صبح که شد سر خاکش رفتم.

الله قلی قدر ناموس را می دانست. می گفت ما بنشینیم بیگانه بیاید و ناموس و مملکتمان را به دست گیرد؟ ما ایستاده ایم تا مملکت را نگه داریم. من ۲ سال خدمت سربازی بوده ام، باز هم باید به جبهه بروم.

آخرین باری که به جبهه رفت به من گفت پرورش و تربیت حسن و مرضیه به عهده مادرشان است و شیرخشکشان بر عهده ی تو. چند تا کارتن شیرخشک هم خرید و به خانه آورد.

مرضیه زودتر از موعد دنیا آمد. ۱۲ روز در بیمارستان کنارش بودم. از بیمارستان که مرخص شد، او را بغل گرفتم و به خانه بردم. گفت صل علی محمد، مرضیه رشیدی هم خوش آمد

پسر کوچکم هم که کلاس پنجم بود با دست کاری شناسنامه اش به جبهه رفت. پسر دیگرم هم ۲ سال خدمتش را در جبهه بود و پس از آن هم دوباره عازم جبهه شد. پدرشان هم ۲ بار به جبهه رفت. ۸ سال جنگ، اشک از چشمان من خشک نشد.

الله قلی در دوره سربازی یک بار هم خانه نیامد، نه خودش و‌ نه نامه اش. ۲ سال شبانه روز در فراقش گریه می کردم.

یک‌ روز در گلزار شهدا ایستاده بود. گفت مادر این قدر مسیر خانه تا گلزار شهدا را طی کنی که خسته شوی. رفیقش هم گفت این طور نگو، خدا نکند. گفت مادر، ما اینجا بمانیم و کافر بیاید ایران و به ناموسمان تعدی کند؟

اهل روزه و عبادت بود. شب ها برای آجرکشی به کوره می رفت. غروب که می شد غذا برمی داشت و برای افطار به محل کارش می برد. پس از افطار هم تا سحر، کار می‌کرد.

آخرین باری که می خواست به جبهه برود گفت نکند حسن را دنبال گله و چوپانی بفرستید.‌ حسن باید درس بخواند و دکتر شود. حسن هم به حرف پدر عمل کرد و درس خواند.

قبل از انقلاب می گفت امام خمینی باید از تبعید برگردد و رهبری جامعه را به دست گیرد تا استقلال مملکت حفظ شود. در تظاهرات انقلاب هم شرکت می کرد و برای راهپیمایی به شیراز و کوار می رفت.

زمان جنگ ایران و عراق، نان می پختیم و در مسجد می گذاشتیم. حاج اسکندر وعده گذاشته و گفته بود ۱۰ روزی یک بار می آیم و‌ نان و‌ بقیه وسایل را برای جبهه می برم. وسایلی که خودمان نیاز داشتیم را به جبهه می دادیم‌. از پتو و لباس گرفته تا قند و روغن.

یادم هست الله قلی چند بار پیراهن نو خرید و برای کمک به جبهه داد. می گفت آن ها واجب تر از ما هستند‌. من همین لباس قدیمی که وصله دارد را می پوشم. شلوار نو می خرید، تا می کرد و به جبهه می داد.

پرواز تا ملکوت

الله قلی برای آخرین بار نزد هم رزمانش در سنگر رفته بود. از سنگر کمین با آنان تماس می گیرند و می گویند ما خسته شده ایم، فلانی سر ساعت برای نگهبانی بیاید.‌ نوبت ۲ نفر از هم محلی هایمان بود تا به سنگر کمین بروند. یکی از آنها از رفتن به سنگر کمین امتناع می کند. حاج محمدحسین تقی پور می خواهد تنها به آنجا برود که الله قلی می گوید من نمرده ام که تو تنها بروی. با هم می رویم.‌ در حالیکه نوبتش هم نبوده با هم به سنگر کمین می روند.

الله قلی ۲ روز قبل هم که نوبت نگهبانی اش در سنگر کمین بوده یکی از ماشینهای عراقی را که برای گشت شناسایی آمده بود با آرپی جی می زند. درگیری سختی پیش می آید و خیلی از عراقی ها را می کشد.

عراقی ها مجددا برای شناسایی سنگر کمین آمده بودند و هنگامی که این ۲ نفر می خواهند از سنگر کمین برگردند، خمپاره به سمتشان شلیک می کنند. الله قلی همانجا شهید می شود و شهید تقی پور که از ناحیه شکم، سخت زخمی شده بود چند روز بعد به علت شدت خونریزی در بیمارستان به شهادت می رسد.

وقتی الله قلی را در تابوت دیدم قسمتی از سرش جدا شده بود. دست ها و سینه اش هم سوخته بود.

سخنی با دولتمردان

به عنوان یک مادر شهید به دولتمردان می‌گویم فکری به حال گرانی ها کنید. مردم در مضیقه هستند. زمینه ایجاد شغل برای جوانان فراهم کنید تا دلگرم شوند و مملکت را نگه دارند. وقتی جوانان در تنگنا و فشار باشند به بیراهه می روند‌ و اشتیاقی هم در یاری دولت در مواقع حساس که کشور نیاز به نیرو‌ و سرباز دارد، ندارند‌.

آخرین وداع از زبان خواهر شهید

پیکر شهید تقی پور و الله قلی را با هم آورند. خیلی شلوغ بود و پیکرشان را از بنیاد شهید به دانشکده بهداشت کوار بردند‌. مادرم می خواست برادرم را ببوسد، اما سر نداشت. می خواست دستش را ببوسد، دست و پا هم نداشت.‌ برادر بزرگترم پلاستیک روی پیکرش را کنار زد. به مادرم گفت مادر؛ گلو دارد. زیر گلویش را ببوس. مادر هم زیر گلو و سینه عزیز دردانه اش را بوسید و این آخرین وداع مادر با فرزند جوانش بود.

خبرنگار و نویسنده : فاطمه دیباور

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=31786

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.