پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، فاطمه دیباور: وقتی دقایق اولیه صبح جمعه را برای انداختن رای به صندوق انتخاب می کنی، نفسی راحت می کشی. حالا دیگر وجدانت آسوده است که هم پای رهبرت، برای اعتلای نام ایران، آگاهانه به میدان آمده ای.
شیرینی این حضور مسئولانه، وقتی چند برابر می شود که تصمیم می گیری فاصله خانه تا شعبه اخذ رای را پیاده طی کنی و در این مسیر، یک دهه هشتادی با تو همراه می شود.
دختری که شوق حضور از نگاهش می بارد و نگاهی امیدوار به آینده دارد. خودش سر صحبت را باز می کند و از من می پرسد کاندید مورد نظر خودت را انتخاب کرده ای؟ به نشانه پاسخ مثبت با لبخند سرم را تکان می دهم.
ادامه می دهد: روزهای شهادت آیت الله رئیسی، همزمان با امتحانات پایان سال ما بود. شب واقعه برای من و دوستانم شب سختی بود. آن شب را تا صبح با دعا و رصد اخبار رسانه ها طی کردیم.
نگاهی به من می کند و با لبخند می گوید: آن شب، مثل شما خبرنگار شده بودیم و بادقت، اخبار را پی گیری و منتشر می کردیم. گرچه نتیجه این انتظار، تلخ بود، ولی دست روی دست گذاشتن هم فایده نداشت. پس از دستور آقا به معاون اول رئیس جمهور برای برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ظرف ۵۰ روز، با دوستانم طرح « چله خدمت» راه انداختیم.
مکثی می کند و می گوید: نه این که فکر کنی کار درس را کنار گذاشتیم،نه. با برنامه ریزی، چله و مطالعه را با هم پیش می بردیم.
حالا دیگر شنیدن ادامه صحبت هایش برای من هم جذاب شده بود، می خواستم بدانم برای انجام چله خدمت، چه طرحی داشته اند. گوشی همراهش زنگ می خورد. پس از سلام و احوال پرسی می گوید:« کار نیک را نباید عقب انداخت، با سارا و مریم و زهرا به در خانه آنهایی که از قبل مشخص کردیم، بروید و با هم پای صندوق بیایید.»
چله ای به بلندای راه شهدای خدمت
تماسش که تمام می شود، می پرسم: چه طرحی برای چله خدمت در نظر گرفتید؟ می گوید: ما قرار گذاشتیم طی این مدت، با تبیین دستاوردهای دولت شهید رئیسی و تبلیغ چهره به چهره، سهمی در انتخابات ریاست جمهوری و تعیین سرنوشت کشور ایفا کنیم.
_ چه خوب، آیا کارتان نتیجه ای هم داشته است؟ بله، مثلا یک مورد را که برای خودم بسیار جذاب بود، برایتان می گویم: یکی از هم کلاسی های ما همیشه حرف از زندگی در خارج از کشور می زد، می گفت من می خواهم آینده خود را آن سوی مرزها بسازم.
من، تمرکزم را روی این مورد قرار دادم. چندین جلسه با او صحبت کردم. با او از سختی درد غربت و دوری از خانواده حرف زدم، از اینکه ما در این آب و خاک ریشه داریم و گذشته ما افتخارآفرین است، از اینکه ایرانی در ادب، هنر، علم و فرهنگ پیشینه ای درخشان دارد.
_ مستند حرف زدی یا اینکه به گفتن کلیات بسنده کردی؟ من کتابهای زیادی خوانده ام و ایران را مهد هنر و فرهنگ و تمدن می دانم و با خدمات متقابل اسلام و ایران آشنا هستم.
_ آفرین. ادامه می دهد: من به این دوستم گفتم ما باید اینجا بمانیم و آینده مان را با دستان خودمان بسازیم. خودتحقیری و خودکوچک بینی، کاری را از پیش نمی برد. کشور ما پس از انقلاب در زمینه نانو، هوش مصنوعی، صنعت و زیرساخت ها دستاوردهای خوبی داشته است و در همین حین کتابهایی را هم برای مطالعه به او معرفی می کردم.
ما مأمور به وظیفه هستیم، نتیجه دست خداست
_ گزینه ای هم برای انتخاب رئیس جمهور به او معرفی کردی؟ نه، من دری از مطالعه و تحقیق به روی او باز کردم. حالا دیگر خودش، آگاهانه انتخاب می کند. ما، مأمور به تکلیف هستیم، مأمور به نتیجه نیستیم. دلها را خدا هدایت می کند.
از اینکه با یک دهه هشتادی خوش ذوق و اهل مطالعه همراه شده ام خوشحال هستم. کم کم به شعبه اخذ رای نزدیک می شویم. حالا دوستانش هم از راه رسیده اند.
و من در این اندیشه ام که ایران را فرزندان آن می سازند. باید در راه رسیدن به قله مرارت ها را تحمل کرد و سختی ها را به جان خرید، آری« ما به قله نزدیک هستیم».