دلنوشته ای به شهید:
«دَرِ خانه اتان آب پاشی شده بود، فهمیدیم که درست آمده ایم، خانه اتان همین جاست، پدرت سرفراز و استوار بود، محکم و زیبا از تو سخن می گفت … از آخرین دیدارت … از آن زمان که می خواستی او را برای رفتنِ بی بازگشتت آماده کنی … از آن زمان که در جواب پدرت که امیدوار به بازگشت زود هنگام تو بود،گفته بودی … « پدر جان! امیدوار نباش» باور کن هنوز هم جمله ( اگر برگردمِ ) تو در عمق خاطرات پدرت جا خوش کرده است … و همین باعث شد با تمام استواریش نتواند اشکهایش را از ما مخفی کند … اما مادرت انگار تمام لحظات، تو را در مقابلش می دید که اشک حلقه وار تمام مدت نی نی چشمانش را پر کرده بود و … با کوچکترین صدایی ناخودآگاه در را می پایید … می گفت هر وقت دلتنگت می شود به خوابش می روی … محمد زمان ما دلتنگیم … به خوابمان نمی آیی؟ … » وحالا مادر رفته است، هر وقت دلتنگ تو می شویم او را زیارت می کنیم … آخر دم آخر بوی تو را می داد.
زندگی نامه
شهید جاویدالأثر محمدزمان کشاورز در بیستم فروردین ماه 1346 در روستای شهید پرور اکبرآباد پا به جهان گذاشت، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا پشت سر گذاشت. محمد زمان یازده ساله بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، در آن زمان با توجه به علاقۀ شدید به امام، عکس واعلامیه های ایشان را توزیع می کرد و در راهپیماییها شرکت فعال داشت، محمد زمان در تب و تاب انقلاب و شروع جنگ بزرگ شد و پا به دبیرستان کوار گذاشت، دلش همیشه برای رفتن به جبهه می تپید اما سنش کم بود و می دانست که اجازه اش نمی دهند، به اجبارآنقدر در انتظار ماند تا وقت خدمت سربازیش فرا رسید و بعد از طی سه ماه دوران آموزشی، نزدیک به 21 ماه در مناطق دهلران و شرهانی به خدمت خالصانه همت گماشت، شاید خاک دهلران هنوز هم پس از سالها دلاوریهای او را به یاد داشته باشد، … ودهلران شد نقطۀ پروازش به سوی معبودی که عاشقانه او را پرستش می کرد و همیشه همه را سفارش به نگه داشتن یاد و نامش در همۀ مکانها و زمانها می نمود.
خصوصیات عبادی و اخلاقی
از بهترین جوانان اکبرآباد بود، اخلاقش نظیر نداشت، با همه به خوبی رفتار می کرد، با پدر و مادرش با احترام و محبت برخورد می کرد،از بچگی صدایش را روی آنها بلند نکرد، خوشرو و خنده رو بود، بیشترین چیزی که از او در خاطره ها مانده است راستی و صداقت بی شائبه اش بود.از همۀ افراد خانواده اش می خواست که نماز و روزه اشان را هرگز ترک نکنند.
بار آخری که می رفت
پدرشهید می گوید :
بار آخری که محمد زمان می رفت رو به او کردم و گفتم : « دو سال سربازی ات که تمام شده ، ایران هم که قطعنامه را امضاء کرده و جنگ تمام است، به امید خدا این بار آخری است که می روی » و محمد زمان انگار به او الهام شده باشد، جواب داد : « اگر برگردیم، اینها که مردانگی ندارند، فاصلۀ چندانی هم با آنها نداریم حتی شبها صدای رادیوشان را می شنویم، احتمالش هست که حمله کنند » همین اتفاق هم افتاد، یکی از همرزمانش می گفت : اسیر شده، سالها منتظر ماندیم، اسرا که آزاد شدند هر روز پیگیری می کردیم، می رفتیم هلال احمر… خیلی ها برگشتند … ولی معلوم شد محمد زمان نرفته است که برگردد … او رفته بود تا به مولایش امام حسین (ع) بپیوندد.
محقق و نویسنده : لیلا زارعی اکبرآبادی