مصطفی جان! از آخرین دیدارمان با خانواده ات روزهاست که می گذرد، آمدنمان به محفل خصوصی تو انگار منتی بود که خداوند بر سرمان گذاشت و تا آخر عمر از آن شکر گذاریم، دلمان برای تک تک کلماتی که بر زبان مادرت جاری بود تنگ شده … پدرت … بیمار است و چشم انتظار … نمی خواهی به انتظارش پایان دهی؟ باشد او که خودش راضی است به رفتنت … می گوید: آخرین باری که می خواست راهیت کند، دستت را گرفت و گفت: پسرم! من می دهمت دست حضرت فاطمه زهرا(س) و از فاطمه (س) هم پَست می گیرم.» می دانیم پدر منتظر روزی است که تو را از مادر بی نام و نشانت پس بگیرد.»
زندگی نامه
شهید جاویدالأثر مصطفی سهرابی در نهم شهریور ماه 1347 در روستای کوچک وسر سبز دشتک دیده به جهان گشود،از مادری مهربان و پدری که هرگز نماز شب و دعاهای روزانه اش ترک نمی شد. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا در مدرسه قوام (شهیددهبود فعلی) به پایان رساندو تحصیلات راهنمایی را تا پایۀ دوم در مدرسۀ شهید دیلمی (استاد شهریار سابق) کوار طی کرد. با وجود سن کم ، قبل از انقلاب در راهپیمایی ها شرکت می کرد و در مسجد فعالیت های چشم گیری داشت، به گفتۀ برادرش خیلی نسبت به اسلام و انقلاب غیرت داشت، 15 ساله بود که در سال 1362 با شناسنامۀ برادر بزرگترش مرتضی که قبلا آموزش نظامی را طی کرده بودند، به عنوان بسیجی به اتفاق دوستان دیگرش از جمله شهید تیرانداز عازم جبهه های نبردشدند و در عملیات والفجر4 به عنوان نیروی خط شکن به دشمن بعثی حمله ور شدند و سه ماه بعد برای مرخصی به خانه برگشتند. شهید سهرابی در سال 1365 داوطلبانه و قبل از رسیدن موعد سربازی به خدمت رفته و3 ماه آموزش نظامی را در کرمان طی نمود و به مدت نوزده ماه به عنوان سرباز ارتش و اعضاء گردان تکاور و عضو لشکر 21 حمزه در جبهه های جنوب وغرب و در عملیاتهای مختلفی حضور داشتند. هنگامی که برای آخرین بار به مرخصی آمده بودند پلاک خود را جا گذاشتند تا هیچ اثری از ایشان باقی نماند و در وقت رفتن به چند نفر از دوستان گفته بود که این آخرین مرخصی من است . مصطفی سرانجام در بیست و هفتم تیرماه1367 در عملیات تک عراق از ناحیۀ پا مجروح شد ، به گفتۀ همرزمانش او را با آمبولانس به عقب فرستادند، اما معلوم نشد آمبولانس چه شد که هیچ وقت به مقصد نرسید و مصطفی به عنوان هفدهمین شهید جاویدالأثر شهرستان کوار به خیل شهدا پیوست.
خصوصیات اخلاقی وعبادی
مادر شهید می گوید:
همه چیزش نمونه بود … اخلاقش نمونه بود … نمازش را همیشه در مسجد می خواند، همیشه حتی در سخت ترین شرایط هم می گفت : خدا کریمه … مطمئن باشید، هر چه خدا بخواهدهمان می شود. خیلی مهربان و باگذشت بود، با من و پدرش به شیرین ترین لحن صحبت می کرد. احترام همۀ ما را داشت . از بی حجابی و بی بند و باری خیلی متنفر بود. از دورویی هم بدش می آمد.
برادرش می گوید:خوش اخلاق و اهل شوخی و مزاح بود، نسبت به همه چیز غیرت داشت … بیشتر از همه نسبت به اسلام و انقلاب . اگر جایی به کسی ظلمی می رسید و با خبر می شد از کنارش به راحتی نمی گذشت و به افراد ناتوان کمک مالی و جسمی می کرد.
خوابش را می بینم
برادر شهید آقا مرتضی می گوید:
همیشه وجودش را در زندگی احساس می کنم ، هر وقت مشکلی برایم پیش می آید، خوابش را می بینم… بعد از آن مشکلم حل می شود. همیشه به او افتخار می کنم … خیلی وقتها احساس می کنم اوکه بود و ما که هستیم … او از نظر سنی کوچکتر از من بود ولی من از او عقب ماندم.
دیگر برنمی گردم
مادر شهید می گوید:
آخرین باری که می رفت … گفت: « دیگر برنمی گردم »، مصطفای من می دانست که دیگر برنمی گردد … اما رفت … می دانید چرا … آخر او عاشق خدا بود … .
می دهمت دست حضرت فاطمه (س)
برادرشهید می گوید :
پدرم رفتنش را با چشم می دید، احساسی قوی تر از احساس پدرانه به او می گفت که این آخرین باری است که مصطفی را می بیند، اشک در چشمانش حلقه زده بود، دست مصطفی را گرفت و گفت : « من می دهمت دست حضرت فاطمه (س) و از حضرت فاطمه (س) هم می گیرمت » مصطفی رفت و درست همین اتفاق هم افتاد ، حضرت فاطمه (س) دستانش را گرفت … آخر قبر برادر من نیز مانند قبر مادر حقیقی اش مفقود است .
پیامی از برادر شهید
بدانیدکه شهدایی که رفتند و با دشمنان این مرز و بوم جنگیدند و به درجه رفیع شهادت رسیدند هم مثل شما آرزو داشتند … مثل شما زیبا رو بودند ولی بر نفس خویش پا گذاشتند و از جان خود که بهترین سرمایه بود گذشتند تا این مملکت بماند وما وشما بتوانیم با خیال آسوده زندگی کنیم.