به گزارش بهار کوار، سردار شهید حمید احمدیان درسیاهکل پا به عرصه وجود گذاشت و در طی تحصیل خویش با تعطیلی دانشگاهها و شروع انقلاب فرهنگی به عضویت سپاه شهرستان شیراز در آمد. در بدو ورود مسئول روابط عمومی سپاه کوار شیراز و پس از اندک زمانی قائم مقام و بعد فرمانده سپاه منطقه کوار شیراز گردید.
در اولین روزهای حمله بعثیون به میهن اسلامی به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت و مردانه رزمید و سرانجام با عشق خاص و بی نهایتی که نسبت به امام، ولایت و انقلاب داشت در تاریخ 1361/02/15در حالیکه فقط ۲۶ سال از خدا عمر گرفته بود در عملیات بیت المقدس در دارخوین ندای حق را لبیک گفت و بر تاریخ دلیر مردی های شیعه ورق دیگری زد.
خاطراتی از دوران فرماندهی شهید در سپاه کوار
در ادامه به خاطراتی از شهید حمید احمدیان دیلمی با نویسندگی فاطمه دیباور و روایت مجتبی حسن زاده می پردازیم:
شب بود و شهر، آبستن فریادهایی که در نطفه خاموش گشته بود. انقلاب، نوپا بود و بنی صدر، زمامدار ریاست جمهوری. جوّ فرهنگی و امنیتی شهر من، دستخوش شرارت و خباثت راهزنان مسلّحی بود که راه را بر مردم سد میکردند و غارتشان مینمودند. یک روش این بود که با عوامل ایجاد ناامنی، برخورد قهرآمیز شود؛ آقای محمدرضا قارونی که مسئول عملیات در سپاه کوار بود، با جمعی از پاسداران و بسیجیان، این مهم را عهدهدار شد.
شیوه دیگر بهرهگیری از قدرت کلام و ابزار بیان در برخورد با اشرار بود که شهید دیلمی با دمِ مسیحایی خود این رسالت را به خوبی انجام داد. بیان و گفتار او بهقدری نافذ بود که افراد شرور را واداشت تا خود را به سپاه معرفی کنند، اسلحهها را تحویل دهند و به زندگی عادی خود بازگردند.
سال ۶۰ بود که جمعی از اشرار، شبانگاه سپاه شهر را به رگبار بستند و قصد تسخیر آن را داشتند. شهید دیلمی و سایر نیروها تکبیر میگفتند و تیر اندازی می کردند. درگیری ساعتی به طول انجامید، یاغیان خسته شدند و رفتند.
آری! سخن از بزرگ مردی است که قرآن با وجودش عجین گشته بود. با سیاق فکری شهیدان بهشتی و مطهری مأنوس بود و با نهجالبلاغه مولا علی (ع)، دوستی دیرینه داشت، کسی که یاد و نامش هماره بر تارک تاریخ کوار میدرخشد و تصویرش بر دیوار و دلهای مردم شهر، حکاکی شده است.
اگر گوش جانسپاری، پژواک ندای او هنوز هم در قلب این دیار، مشام عشاق را مینوازد: ” خدایا به ما چنان استقامتی بده که هیچگاه در راه تو قدم به عقب نگذاریم.” اگر نشان او را در کوچه پس کوچههای شهر میجویی، درب خانه پرستوهای بال و پرشکسته را بکوب، نه نه … نشانش را از منزلگه فرد فرد این دیار جویا باش، نامش را در گوششان نجوا کن… نشانش را در نرگسی شدن نگاهشان خواهی یافت.
و من هرگاه خودم را به موج عشق تو میسپارم، تو را در قربانگاه کعبه شش گوشه حاجی میبینم که خلعت پاسداریات را از دستان مقدس خامس آل عبا میگیری و تاج سیادت شهدای ما را بر سر مینهی.
روح بلندت با شقایقهای کربلای دوست، همنشین باد
خاطره ای دیگر از شهید
یک بار دختری که تقریباً ۲۰ سال، سن داشت، با پسری جوان به کوار آمده بودند. ظاهرشان نشان میداد از اهالی منطقه نیستند و کمی مشکوک به نظر میرسیدند. شهید دیلمی آنها را به سپاه دعوت کرد و جداگانه با هرکدام صحبت کرد. معلوم شد پسر و دختر از اهالی خرمشهر هستند و دختر بدون اجازهی پدر و مادرش همراه پسر موردعلاقهاش به کوار آمده است. پدر و مادر، راضی به ازدواج دخترشان با این پسر نبودند.
شهید دیلمی هر دو را نصیحت کرد و به دختر گفت که تو نباید بدون اجازه والدینت به همراه جوانی که عقدی بین شما برقرار نشده، به اینجا بیایید. برادر دختر که جوانی هیکل دار و قوی بود، به دنبال آنها راهی شده بود، تا اینکه به او گفته بودند سپاه، دختر و پسر جوانی با این مشخصات را دعوت کرده و الآن باید آنجا باشند.
برادر دختر وقتی به سپاه آمد، خیلی عصبانی بود و دادوفریاد میکرد و میگفت: من هردوشان را میکشم. من و دو نفر دیگر از پاسداران بهسختی برادر دختر را گرفتیم و آرام کردیم تا به دختر و پسر آسیبی نرساند.
شهید دیلمی خیلی با برادر دختر صحبت کرد و او را قانع کرد که شرع اسلام اجازه نمیدهد برخلاف میل و رضایت، دختر و پسری را که ازلحاظ شرعی و قانونی کبیر هستند، وادار به ازدواج ناخواسته کنند. (ماجرا از این قرار بود که خانواده دختر، میخواستند او را به ازدواج یکی از شیوخ پولدار عرب، دربیاورند.)
شهید دیلمی برادر دختر را راضی کرد و از او قول گرفت هیچ آسیبی به آنها نرساند و مقدمات ازدواجشان را فراهم کند. دختر و پسر، خیلی از شهید دیلمی تشکر کردند، مخصوصاً دختر که سخت تحت تأثیر اخلاق و رفتار شهید دیلمی قرار گرفته بود.
شهید دیلمی به آن دو گفت انشاءالله عروسی کنید و کارت دعوت هم برای من بفرستید. اما کارت دعوت وقتی به سپاه کوار رسید که شهید دیلمی خاک را ترک کرده بود و با شهادت خود، میهمان افلاکیان گشته بود.