به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، “بسیجی شهید محمد صفری” فرزند کرم متولد یکم خردادماه سال ۱۳۳۷ در شهر طسوج میباشد. ایشان تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی در زادگاهش ادامه داد. او دانشآموزی درسخوان بود و در مدرسه شاگرد ممتاز شده بود. کلاس پنجم بود که پدرش دارِ فانی را وداع گفت و همین مسئله باعث شد، شهید که فرزند اول خانواده بود و ۱۱ سال بیشتر نداشت، امرار معاش خانواده را بر عهده بگیرد.
از بارزترین ویژگیهای شهید محمد صفری، منش بزرگتر گونه ایشان بود که باوجود سن کم، مشاجرههای محلی را به صلح و صفا تبدیل میکرد و دلسوز یتیمان و نیازمندان بود. به مادرش بسیار احترام میگذاشت و حتی به ایشان”اف” نمیگفت. بسیار خوشاخلاق و یک فرد هیئتیِ به تمام معنا بود.
ایشان در سال ۱۳۵۸ به امر ازدواج مبادرت نمودند که حاصل آن یک فرزند دختر و یک فرزند پسر میباشد، اما دیری نپایید که صدام به مرزهای ایران اسلامی حمله کرد. شهید صفری نیز که دفاع از اسلام و کیانِ وطن را بر خود فرض میدید، در اواخر سال ۶۰، عازم جبهههای نبرد گردید و در عملیات پیروزمندانه فتح المبین شرکت نمود. سرانجام روح بلند شهید محمد صفری عزیز، در چهارم فروردین سال ۶۱ در منطقه عملیاتی ” دشت عباس” به آسمانها پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای شهر طسوج، آرام گرفت.
صحبت های مادر شهید محمد صفری:
محمد، همیشه نمازهایش را بهموقع میخواند و در نماز جماعت شرکت میکرد و پای پند به پرداخت زکات و ادای روزه بود. وقتی اولین فرزندش به دنیا آمد، گفتم: ایکاش پسر بود. محمد به من گفت: مادر! این حرف را نزن. جانِ من به قربان او شود. خیلی دخترش را دوست میداشت و میگفت: مادر! اولاد آدم یا دختر است یا پسر. من هم گفتم: مادر! ناراحت نباش، من شوخی کردم. شکر خدا شما خواهر نداشتید، خداوند به شما یک خواهر بخشید.
فرزند دوم شهید که به دنیا آمد، بعد از شهادت پدرش بود. ما هم نام او را محمد گذاشتیم. وقتی هم که میخواست به جبهه برود، گفت: مادر! من به جبهه میروم، زن و فرزندم را اول دستِ خدا و بعد هم بهدست تو میسپارم. خداحافظی کرد و راهی شد.
صحبت های دختر شهید محمد صفری:
دو روز بعدازاینکه پدرم به سپاه شیراز برای اعزام به جبهه رفته بود، داییِ بابا و مادربزرگ و مادرم بهقصد اینکه ایشان را برگردانند، به ملاقاتش رفته بودند. میگفتند بابا در لباس بسیجی، بسیار زیبا و نورانی شده بود، گویی چراغی در پیشانیاش روشن بود. دایی بابا وقتی او را در این هیبت میبیند، میگوید ما برای خداحافظی با تو آمدهایم. من شنیدهام اگر دو نفر باهم قهر میکردند، محال بود بابا بینشان صلح ایجاد نکند. میگفته غذا بپزید تا آنان را به خانه دعوت کنم و بینشان آشتی برقرار کنم. مردم هم خیلی از ایشان حساب میبرده اند.
صحبت های خانم زیبا حیدری از بستگان شهید:
سال 1351 در قیر و کارزین، زلزله مهیبی رخ داد. شهید محمد صفری خانمهای محل را جمع کرد تا نان بپزند. خرما و سایر خوراکیها را بار ماشین کرد و برای زلزلهزدگان برد. خانمی در مناطق زلزلهزده تازه وضع حمل کرده بود و با نوزادش زیر آوار مانده بودند. شهید صفری آنها را از زیر آوار نجات میدهد و بوسهای به طفل قنداقی میزند. یکی از بزرگترهای محل که همراه ایشان بوده و این صحنه را مشاهده کرده بود، گفته بود: حالا چه دلیلی داشت که او را بوسیدی؟ گفته بود: تمام قیر و کارزین با لبانش نمی ارزه یه بوس، خالِ لبانش
مادرم میگفت: شهید محمد صفری خیلی اهل مطالعه بود، شعر حفظ میکرد و اخبار را از رادیو دنبال میکرد. زمان شاه، ایشان با تعدادی از هم محلیها برای شرکت در راهپیمایی علیه رژیم، به شیراز رفته بودند و در حین تظاهرات با مأموران درگیر شده بودند. وقتی به خانه آمده بود، به مادرش گفته بود:” در راهپیمایی درگیری شد، برایمان تیراندازی کردند که اگر زرنگی نکرده بودیم و فرار نکرده بودیم، شهید میشدیم… وقتی بهجایی که پدرم زندگی میکرده، میآیم آرامش عجیبی دارم، احساس میکنم وطن اصلی من اینجاست.”
روزی که شهید محمد صفری عازم جبهه بوده، از همهی اقوام خداحافظی میکند و میگوید: احساس میکنم برگشتی در کار نیست. شهید گفته بود: خواب دیدم فردی نورانی آمد، دست من و فرماندهمان را گرفت و ما را بلند کرد و گفت شما با ما بیایید… و در عملیات هم، فرمانده و شهید صفری به شهادت رسیدند. حتی به ایشان گفته بودند: تو به جبهه نیا، ما برادرت را بهجای تو میبریم، که در جواب گفته بود: من خواب دیدهام، شاید خدا خواست من شهید شدم.
سرانجام شهید محمد صفری در عملیات افتخارآمیز فتح المبین با رمز مبارک ” یا زهرا ” با اصابت تیری به گردن، آسمانی میشود و به جمع لالههای زادگاهش میپیوندد.
وصیت نامه شهید محمد صفری:
متن وصیت نامه شهید محمد صفری بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الذين آمنوا و هاجروا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون
کسانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و برای برقراری دین الله از دیارشان هجرت میکنند و به پاسداری قرآن، جان و مالشان را در راه خدا جهاد میکنند، بزرگترین درجه و مقام را در نزد خدای کریم دارند و بهراستیکه آنان رستگار عالماند.
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و درود به ملت شهیدپرور و با سلام بر تمام شهیدان همیشه جاوید، وصیتنامه خود را شروع میکنم. اینجانب محمد صفری فرزند کرم به شماره شناسنامه ۱۰۴۲ و متولد سال ۱۳۳۷ صادره از روستای طسوج کوار از استان فارس میباشم. و سلام بر شما مادر گرامیم و برادرم. مادر جان از شما خواهش میکنم مرا ببخشید و شیرت را حلالم کن. مادر جان برای من نمیخواهد هیچ نگران باشی. فقط شما برای امام و انقلاب اسلامی دعا کنید و از شما خواهش دارم که همسرم را دلداری بدهید و فرزندم را نوازش کنید.
و مادر جان! ما سرباز اسلام هستیم که باید خونِمان در راه اسلام ریخته شود تا درخت پربار انقلاب اسلامی در همه جهان، ریشه زند و ریشههای فساد و منافقین و دشمنان اسلام را برکنَد و بیش از این دیگر وصیتی ندارم. همه شما را به خدا میسپارم.
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
گردآوری: فاطمه دیباور خبرنگار بخش دفاع مقدس بهار کوار