به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، حاج عبدالله عظیمی طسوجی جانباز ۷۰ درصد هشت سال دفاع مقدس است که در عملیات حصر آبادان به درجه جانبازی نائل آمد، و پس از 40 سال زندگی بدون پا، شهید شد.
عبدالله عظیمی پیش از شهادتش در گفتگو با خبرنگار بهارکوار گفت: من تا چهارم دبستان در مدرسه ابتدایی طسوج درس خواندم. بعد از آن به خدمت سربازی رفتم. دو سال خدمت سربازی بودم و 8 ماه از آن دو سال را در کشور عمان بودیم که رژیم طاغوت از عمان دفاع و گروههای چریکی ظفار را سرکوب میکرد. ما به آنجا اعزام شدیم. بعد انقلاب شد و به پادگان گروه ۲۲ توپخانه کازرون برگشتیم. سپس دوران سربازیمان تمام شد.
از چه زمانی بسیجی شدید و چه شرایطی در آن زمان شما را به سمت فعالیت در بسیج و جبهه ها سوق داد؟
ما زمانی که به عمان رفته بودیم آنجا یک گروهبان سوم به نام محمد زارع از فسا بود. او با مسائل سیاسی آشنایی داشت و ما اطلاعی از مسائل سیاسی نداشتیم، اسم امام را هم از زبان مرحوم پدرمان شنیده بودیم.
آنجا آقای زارعی که بعدها شهید شد، به ما گفت که ما برای چه اهدافی به اینجا آمدهایم و هدف شاه از اعزام ما به اینجا چیست و در مورد گروه ظفار برای ما توضیح داد یا اینکه شاه و ارتش در خلیجفارس چهکارهاند. بیگانه ارتش ما را هدایت میکند و ما هیچگونه تأثیری روی نیروی زمینی، هوایی و دریاییمان نداریم و همه را آمریکاییها اداره میکنند.
بعد که آمدیم مدتی در کازرون نگهبانی میدادیم. در شهر که میرفتیم شخصی به نام استوار فراهانی آنجا بود که بداخلاق و طرفدار شاه بود. شهید محمدعلی زارع با او خیلی بحث میکرد. ما روزه بودیم و کمکم تظاهرات شروع شده بود.
بعد از اتمام این دوران با چند نفر از بچههای فسا و آقای زارعی که از ارتش بیرون آمده بود، به شیراز رفتیم. ما در شهر اعلامیه پخش میکردیم. فامیلی هم در شیراز داشتیم که شبها در منزل ایشان میماندیم. زمانی که که دستور آمد پاسگاه کوار خلع سلاح شود، آنجا بودیم. بعد هم که جنگ شد آموزش دیدیم و به جبهه اعزام شدیم.
درمورد دوره های آموزشی که قبل از جنگ و در دوران دفاع مقدس گذراندید توضیح دهید.
ما یک سری دوره را توسط انگلیسیها و اسرائیلیها در اقیانوس هند، بعد در کوههای کازرون، پس از آن به مدت چهار ماه بهصورت فشرده در پایگاه هوابرد برای انواع و اقسام جنگها آموزش دیدیم.
آموزشهای لازم را به عنوان یک کماندو گذراندیم و آن چهار ماه ازنظر ساخت اسکلت بدنی برای من خیلی ارزشمند بود که تاکنون هم از آن استفاده میکنم و این آموزشها برای جنگ هم خیلی مثمر ثمر واقع شد.
این آموزشها زمان طاغوت بود، آموزشی که برای جبهه رفتیم در اکبرآباد شیراز بود. ما توسط شهید قربانی آموزش میدیدیم که شیرازی بود و در سپاه کوار فعالیت میکرد. او بعداً به جبهه اعزام و شهید شد.
اولین باری که به جبهه اعزام شدید همزمان با چه عملیاتی بود؟
فقط یک عملیات کوچک در جریان هویزه پیش آمده بود که ما به آنجا اعزام شدیم. بعدازآن مسئله عملیات شکست حصر آبادان پیش آمد که اقدامات آن توسط گردان شهید حسن پاکیاری به فرماندهی حاج نبی رودکی انجام شد. ما یک گردان از رزمندگان کوار بودیم که به عملیات رفتیم و مسئولیت حفاظت از جبهه میدان تیر آبادان را بر عهده داشتیم.
در عملیات شکست حصر آبادان شما به چه نحو جانباز شدید؟
ما قبل از اینکه میدان تیر آبادان را به یک گروهان دیگر تحویل بدهیم، خط یک را تحویل گرفتیم. می کانالی را بین خاکریز اول خودمان و خاکریز عراقیها حفر کنیم. حاج نبی روکی مسئولیت این کار را به ما سپرد. قرار بود کانال را تا ساعت ده شب حفر کنیم که کار آن را ساعت هشت شب تمام کردیم. پیشروی کردیم و تقریباً ساعت یک عملیات را با رمز مقدس یا ثامنالائمه (ع) آغاز کردیم. خاکریزهای دشمن را تصرف کردیم و تا پل مارد پیش رفتیم.
جاده مهم تدارکاتی دشمن را که از خرمشهر به آبادان میآمد فتح کردیم و اسرای زیادی گرفتیم. آنجا خیلی از عراقیها کشته شدند. سپس نیروی جدید جایگزین ما شد و ما برای استراحت بهعقب برگشتیم. عدهای از بچهها محاصره شده بودند و حجم آتش دشمن هم در آن منطقه زیاد بود. من گفتم برای آنها آب و غذا و مهمات میبرم. راننده گفت من نمیتوانم بیایم میترسم. من هم خودم سوار شدم و رفتم. به نزدیکیهایشان که رسیدم دیدم آتش توپخانه و خمپاره میبارد و آنان روی زمین میخوابند و بلند میشوند.
در همین حین خمپارهای به کنار در ماشین خورد که در را سوراخ کرد و پای مرا قطع کرد و در دیگر ماشین را هم سوراخ کرد. من سریع متوجه شدم که پاهایم قطعشده و ماشین حرکت نمیکند. ماشین را خاموش کردم. افرادی که عقبنشینی کرده بودند، به سمت ماشین آمده بودند و آرپیجی و فشنگ و مهمات را برداشته و چند تا از تانکها را زده بودند. تانکها روی پل عقبنشینی کرده بودند. بچهها هم ما را با اولین آمبولانس به بیمارستان آیت اله طالقانی اهواز رساندند.
در آنجا پاهایم را عمل کردند و به پایگاه هوایی ماهشهر آمدیم. ما را سوار هواپیما کردند تا به تهران ببرند. در این هنگام یکی از هم محلیها گفت: ایشان اهل شیراز است ما هم میخواهیم به شیراز برویم. خلاصه او نگذاشت مرا به تهران ببرند. مرا از هواپیما پیاده کرد و ما با یک هواپیمای دیگر به شیراز آمدیم. فردا صبح اخبار اعلام کرد هواپیمایی که حامل شهیدان فکوری، فلاحی، کلاهدوز و جهانآرا بود، در کوههای لشکرک تهران سقوط کرده است. آنجا هم خدا نمیخواست که ما شهید شویم.
در عملیات شکست حصر آبادان چه کسانی از کوار با شما بودند که مجروح شدند و یا به شهادت رسیدند؟
افراد زیادی بودند از جمله سید مجید شفیعی، آقای صمد ماجدی، آقای رضا قبادی و آقای اصغر مرادی که به رحمت خدا رفت. آقای علی کاظمی که شهید شد و شهید فضل اله کرمی از اکبرآباد که من شب عملیات به او گفتم دستی به من بده که در ان دنیا هوای مرا داشته باشی. او گفت چرا ؟ گفتم بالاخره تو داری میروی. شهید کرمی خیلی نورانی و بشاش شده بود. کسانی که میخواستند شهید بشوند، از یک شب یا یک روز قبل و یا یک هفته قبل معلوم بود که خداوند میخواهد با آنان معامله کند و در نوبتند تا فرشته ها با آنان قرارداد ببندند.
شما در هشت سال دفاع مقدس چند بار به جبهه اعزام شدید و بعد از اینکه جانباز شدید باز هم به جبهه رفتید؟
بله من یک بار دیگر زمانی که لشکر نوزده فجر در دشت عباس مستقر بود به جبهه رفتم. با دکتر علی سعیدی که جبهه های جنوب مرهون قدم ها و فعالیت هایش هست. ایشان خیلی برای جبهه ها زحمت کشیدند.
من جانباز اعصاب و روان هستم که در تنگه چزابه دچار موج انفجار شدم. آنجا ترکشی به بازویم اصابت کرد و از سمت دیگر بیرون آمد. من پس از مجروح شدن در بیمارستان های مختلفی از جمله بیمارستان سعدی شیراز و بیمارستان های تهران بستری شده ام و در این دوران دچار آلودگی شیمیایی گردیده ام.
درمورد دوستی و ارتباطتان با فرمانده وقت سپاه کوار ” شهید دیلمی” توضیح دهید .
شهید دیلمی سید شهدای شهرستان کوار هست. او یک انسان وارسته، یک انسان بزرگوار و باتقوا و از هر نظر یک انسان کامل بود. اکثر جاهایی که شبها میخواستند بروند ماهم همراهشان بودیم. نگهبانی میدادیم، گشت میرفتیم.
وقتی پاهای من قطع شد زیاد به بیمارستان میآمد و سر میزد. موقعی که شهید شده بود، پدرم برای تشییع ایشان به سیاهکل لاهیجان رفت. خودم هم چند بار برسر قبر ایشان رفتم و با امامجمعه لاهیجان و سیاهکل صحبت کردم و گفتم ما اگر بخواهیم یک آجر هم در شهرستانمان بگذاریم و خانهای بسازیم به یاد شهید دیلمی هستیم. شما چرا یک خیابان یا فرهنگسرا به نام شهید دیلمی ندارید که امامجمعه قول داد در جلسهای با شهردار تصویب شود تا نام بولوار بزرگی که آنجا بود به نام شهید دیلمی نامگذاری شود و الحمدالله این طرح اجرایی شد.
شما وقتی مجروح شدید بسیجی بودید. چطور شد که پاسدار شدید و فعالیت خود را به صورت رسمی در سپاه ادامه دادید؟
من شهید دیلمی را خیلی دوست داشتم. به شهیدان کوهی، کشاورز و رضازاده که پاسدار بودند علاقه زیادی داشتم. پدرم هم از سپاه خیلی خوشش می آمد. گفت برو سپاه و پاسدار شو، رفتیم و پاسدار شدیم. بعد از آن بار دومی که به جبهه رفتم سپاهی بودم. بعد از هشت سال هم به خاطر مشکلات جسمی استعفا دادم.
در مورد حکایتی که پس از شهادت شهید رسول نعمتی شما را برای رفتن به جبهه مصمم تر کرد، توضیح دهید.
من قبل از شهادت شهید نعمتی جبهه بودم. بعد از حفر کانالی که خدمتتان عرض کردم چهارصد الی پانصد متر بود، فرماندهی گردان حاج نبی رودکی به من گفت یک هفته به مرخصی برو برگرد. گفتم باشد میروم. رسول نعمتی بهتازگی شهید شده بود. مرحوم مادرشان فرمودند که دیگر به جبهه نرو، ما یک شهید دادهایم که برایمان کافی است. به ایشان گفتم: من تا انتقام سر شهید رسول نعمتی را نگیرم، برنمیگردم. به جبهه رفتم و خداوند اینگونه تقدیر و صلاحدید که دو پایم قطع شود و انتقام شهید نعمتی را بگیرم.
بعدازاینکه شما مجروح شدید و از بیمارستان به خانه برگشتید، جانبازی شما در طسوج چه تحولی ایجاد کرد؟ آیا باعث شد نیروهای بیشتری به جبهه اعزام شوند؟
بله در کوار و کل شهرستان اثرگذار بود. چون من مسئول اعزام نیرو و مسئول تعاون سپاه بودم. ما الآن از طسوج شهدای زیادی را در سطح شهرستان داریم. من اصلاً احساس نمیکردم که پاهایم قطع است. بچهها روحیهی من را که میدیدند برای رفتن به جبهه ترغیب میشدند.
کشور ما در دوران دفاع مقدس ازلحاظ نظامی چه شرایطی داشت و ارتش بعث عراق که با ما میجنگید چه شرایطی داشت و چطور شد که ما پیروز شدیم؟
رمز پیروزی ما در دفاع مقدس روحیه شهادتطلبی و شیعهگری بود. ایمان، جهاد و شهادت که در مذهب تشییع وجود دارد، عامل اصلی پیروزی ما بود. ازنظر نظامی هم اسلحه، مهمات و سیمخاردار را در بعضی مواقع به ما نمیدادند که دور میدان مین بکشیم. آن زمان خیلی به ما ظلم شد ولی چون خدا با حق بود، حق پیروز شد. صدام با حمایت کل دنیا به استثناء چند کشور، کشور مارا به اشغال خود درآورد. تمام امکانات زمینی، دریایی و هوایی کشورهای حاشیه خلیجفارس همراه صدام بود.
انقلاب ما تازه جان گرفته بود و ما میخواستیم اسلام ناب را به رهبری امام راحل به جهان معرفی کنیم. از طرفی با منافقین کوردل دستوپنجه نرم میکردیم و از طرف دیگر در صحنهی نبرد رودررو با ارتش بعث عراق درگیر بودیم. همه از طریقی به ما فشار میآوردند. جنگ که شروع شد، وظیفهی هر انسانی بود تا از قرآن و اسلام دفاع کند. اسلام نابی که امام معرفش بود. هرکس هم که اسلام و انقلاب را قبول نداشت، با عرق وطندوستی که داشت، به دفاع از آبوخاک و ناموس و وطن پرداخت. همه هم همراهی کردند.
من خیلی دلم میخواهد که هشت سال دیگر بدون جنگ به این شکل اتفاق بیفتد. چون آن هشت سال خیلی ارزشمند بود که تا الآن مانند یک دانشگاه نیرو برای حفظ نظام پرورش میدهد. حقیقتاً بچههای جبهه و جنگ، شهدا، رزمندگان و ایثارگران و آزادگان، فقط هشت سال سن دارند. خیلی دلم میخواهد ملت و دولت مانند هشت سال دفاع مقدس شوند، درحالیکه جنگ در کار نباشد. خیلی میشود کار کرد و همه راضی میشوند.
شما قبل از اینکه به جبهه بروید ازدواج کرده بودید؟
بله من ازدواج کرده بودم و یک فرزند دختر داشتم. بعد از جانباز شدن هم خداوند دو دختر دیگر و سه پسر مجموعا شش فرزند به من عطا کرد.
الان که سال ها از دفاع مقدس میگذرد، وقتی شما به یاد خاطرات آن زمان می افتید ، نام کدام دوست یا همرزم شهیدتان در خاطرتان تداعی می شود؟
شهید محسن آموزنده فر، بچه تهران و معاون من بود. من فرمانده ی گروهان بودم .او در عملیات شکست حصر آبادان به شهادت رسید. سردار هوشنگ کوهی، سردار شهید عباس کشاورز شهید علی کاظمی و شهید علی عفیفی در ذهنم تداعی می شوند.خیلی از بچه ها با ما بودند. من اولین جانباز هفتاد درصد استان فارس بودم که برایشان وصیت نامه نوشتم یا آموزششان دادم و قبل از جبهه نحوه ی جنگیدن در شب و نگهبانی در روز را به آنان آموزش دادم. من شناخت انواع خمپاره و سوت آن ها را برایشان توضیح دادم که با شنیدن آن دراز بکشند و چگونگی استتار در شب را به آنان یاد دادم.
شما مردم ما را در یاریکردن رهبر و انقلاب چگونه توصیف میکنید و مسئولان در مقابل این مردم چه وظیفهای دارند؟
ما ملت خیلی خوبی داریم. ملت ما خیلی عزیز است. مسئولان باید قدر آنها را بدانند. ملتی که هشت سال دفاع مقدس را سرافرازانه به پیروزی رساند. امام را یاری کرد و از آن زمان تاکنون هم پشت رهبری ایستاده است. مسئولان باید قدر ملت را بدانند و بیشتر از اینها به آنان برسند. این ملت در جهان بینظیر است. امام و حضرت آقا هم چند بار فرمودند: اگر این انقلاب دست خود آمریکا هم بود، سقوط میکرد.
حقیقتاً یک دست غیبی حامی و نگهدار این انقلاب است. انقلابی که متأسفانه دشمنان زیادی دارد. ملت ما ملت سلمان فارسی است. کسی که حضرت علی (ع) در وصفش فرمود: سلمان فارسی تنها کسی بود که بر پیکر حضرت زهرا س نماز خواند. بنا به فرمایش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، ملت ما ملت امام حسین (ع) است. ما از دولت و مسئولان انتظار بیشتری در راستای رسیدگی به مردم داریم. مردم در گرفتاری و مضیقه هستند.
مبارزه با گرانی و تورم مطالبه بهحق مردم است. در این میان وزارت مسکن و شهرسازی در متعادل کردن قیمت مسکن، وزیر صنعت در کیفیتبخشی و متناسب نمودن قیمت خودرو و وزیر جهاد کشاورزی در نظارت بر قیمت اقلام ضروری زندگی مردم نقش اساسی دارند.
آیا شما از مسئولان بنیاد شهید و سایر نهادهایی که متولی امور ایثارگران هستند رضایت دارید؟ رسیدگی به امور جانبازان و خانواده شهدا توسط نهادهای مسئول را چگونه ارزیابی میکنید؟
بله. ما گله و اعتراضی نداریم ولی باید به جانبازانی که اوضاع مالی خوبی ندارند و توان کار کردن ندارند، رسیدگی کنند. بعضی از جانبازان فرزندانی دارند که باید ازدواج کنند ولی به خاطر بار مالی، امکان ازدواج ندارند. ما راضی هستیم ولی به مشکلات مالی و اشتغال سایر جانبازان بیشتر برسند.
با توجه بهسختیهایی که جانبازی دارد اگر بازهم شرایط جنگ پیش بیاید و شما بتوانید از وطن دفاع کنید، به جبهه میروید؟
صد درصد. من اگر صد بار بمیرم و بار دیگر زنده شوم دوست دارم به جبهه بروم و مثل الآن دوباره جانباز شوم. من این ویلچر و پای مصنوعی و عصا را مقدس میدانم و آن را خیلی دوست دارم. من چهل سال است که دو پایم قطعشده و در این چهل سال، چهل ثانیه نادم و پشیمان نیستم. یعنی سالی یک ثانیه هم نه. همهی مردمی که مرا میشناسند میدانند من از روحیه بالایی برخوردار بودم. چه روز اولی که پاهایم قطع شده بود و چه تا الآن که ازلحاظ روحی فرق نکردهام. من صد بار هم اگر بمیرم و زنده شوم، دوباره دوست دارم به جبهه بروم و به همین نحو جانباز شوم.
طبیعتا مولا و مقتدای همه جانبازان حضرت اباالفضل (ع) هستند و همه آنها با تاسی از نام مبارک ایشان جانباز شده اند. دوست دارم شما که جانبازیتان را به عشق مولا و آقایمان حضرت اباالفضل (ع) به همراه دارید، جمله ای را خطاب به ایشان بفرمایید.
شما شهید حاج قاسم سلیمانی را در حالی دیدید که دستش قطع شده بود؛ والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی به نظر من حضرت اباالفضل (ع) دومین کسی است که بعد از امام حسین (ع) به دین، پیامبر، پدر بزرگوارش و جامع تشیع خدمت کرد. هرکس آسیبی ببیند و مجروح شود، به حضرت اباالفضل (ع) اقتدا میکند. حضرت عباس (ع) در قلب ماست، او را دوست داریم و به او عشق می ورزیم.
در پایان جمله ای به دوستان شهیدتان….
خوش به حال شما که با شهادت بار سفر از این دنیا بستید و سعادتمندانه خدا را ملاقات کردید. من به دیدار و وصل شما مشتاقم…
و سرانجام در دوم فروردین ماه 1402 در حالی که راه و رسمش در زندگی همچنان ابالفضلی بود و این جمله معروفش که 40 سال جانبازم و 40 ثانیه هم پشیمان نیستم در اذهان تداعی می شد، با این جهان وداع و در قطار شهیدان به آخرت سفر کرد.
جمعه ۴ فروردین ماه ۱۴٠۲ ساعت ۸:۳٠ صبح مراسم تشییع این شهید والامقام از حوزه بسیج امام حسین (ع) شهر کوار به سمت میدان شهدا و پس از اقامه نماز، مراسم خاکسپاری در گلزار شهدای امامزاده ابوالقاسم (ع) برگزار میشود.
با آرزوی سلامتی و سرفرازی برای یادگاران دفاع مقدس
ای جانباز! فراتِ جان تو، سقّای خیمه های تشنگان وطن بود تا امروز، در سایه امن ایمان،
عبّاس(ع) را در آیینه چهره تو ببینیم.
******
ای روح بلند، نامت با سردار کربلا و علمدارش محشور باد
روحت شاد بزرگ مرد.
شهادتت مبارک حاجی عظیمی
پایدار باد اقتدار و عزت ايران اسلامی،روح این شهید عزيز و همه ی شهدا با سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام محشورباد./تقدير و تشکر از سر دبیر محترم جناب آقای لطفیان و هیأت تحریره بهار کوار.
عموی عزیزم شهادتت مبارک.😔