به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، به راستی برادر عزیز است و چه سخت است رنج داغ او را پشت صدایت پنهان کنی و گاه بی اختیار بباری. اما وقتی به مصائب زینب کبری می نگری تحمل فراق برادر برایت سهل تر می شود و با تاسی به او صبر پیشه می کنی و از اینکه چنین الگوی بزرگی برای درس گرفتن پیش روی تو است، خدا را سپاس می گویی.
پدری که روز تولدش آسمانی شد
شهید مهدی الله پور متولد اول مردادماه سال۱۳۶۲ در روستای دادنجان از توابع کوهمره سرخی می باشد. او فرزند اول خانواده و تقریبا دو ساله بود که به کوار مهاجرت نمودند.
شهید مهدی الله پور سال۹۰ مبادرت به امر مقدس ازدواج کرد که حاصل آن دو دختر به نام های فاطمه و زهرا است. وی ۱۶ سال در لباس مقدس نیروی انتظامی در کسوت پلیس راهور به خدمت پرداخت و سرانجام در روز تولدش در جاده خاش- تفتان به دست تروریست های پلید به همراه سه نفر از همکارانش شهد شیرین شهادت نوشید و به سوی دادار آسمان ها شتافت.
خبرنگار بهار کوار در گفتگویی با شوکت الله پور خواهر شهید مهدی الله پور از ویژگی های اخلاقی، رفتاری، تربیتی و عبادی این شهید بزرگوار سوال نموده و مطالب زیبایی را از زبان خواهر شهید در قالب گزارش زیر منعکس نموده که با هم می خوانیم:
افتخار می کنم که برادرم شهید شده است
نام خانوادگی ما الله پور است، اما فامیل چند تا از عموهایمان جهانی است. اصالتا اهل روستای دادنجان کوهمره سرخی هستیم و محل تولد شهید نیز در همین روستا است. نزدیک به ۳۵ سال می شود که به کوار آمدهایم و اینجا ساکن شده ایم. ما دو خواهر و سه برادر هستیم که یکی از برادرانم به نام علی از اعضای کادر اورژانس بود که ۱۵ سال پیش در روز اول ماه رمضان با زبان روزه و در روز تولدش به رحمت خدا رفت و مهدی عزیزم نیز در ماه محرم و درست در روز تولدش شهید شد، اموری که اتفاقی نیست و حکمت ها و مصلحتهای خداوندی در آن نهفته است.
من افتخار می کنم برادرم شهید شده است و همیشه این احساس را داشتم که روزی مهدی به شهادت می رسد.
گذری بر زندگی شهید مهدی الله پور
برادرم، دبیرستان را در رشته علوم تجربی تحصیل نمود و سپس به خدمت سربازی رفت. او سرباز سپاه بود و بیدزرد خدمت می کرد. پس از اتمام دوران سربازی همزمان با ورود به نیروی انتظامی ادامه تحصیل داد و کاردانی را در رشته مدیریت امور اداری گذراند. کارشناسی را هم در رشته مدیریت امداد و نجات در دانشکده
سابق علمی کاربردی کوار سپری نمود.
ویژگی های اخلاقی، رفتاری و عبادی شهید مهدی الله پور
آقا مهدی مهربان، دلسوز و بسیار از خود گذشته بود. او به خاطر همسر، فرزند و بقیه از خودش می گذشت. بسیار قوم دوست و در این زمینه نمونه بود.
شهید مهدی الله پور به نماز و روزه اعتقاد خاصی داشت. با اینکه در گرما سر کار می رفت و روزه در حین پست دادن برایش سخت بود، اما روزه اش ترک نمی شد و مقید به خواندن نماز اول وقت بود.
قبل از اشتغال در نیروی انتظامی در پایانه مدرس مشغول به کار بود. چندین بار وقت اذان برای خواندن نماز اول وقت رئیس پایانه به مهدی تذکر داده بود. ولی او همچنان مقید به خواندن نماز اول وقت بود که به همین دلیل آن شغل را مناسب ندانست و استعفا داد.
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) در نزدیکی خانه ما بود. برادرم در همه نماز جماعتهای مسجد شرکت میکرد. همه او را می شناختند. وقتی هم به کوار می آمد و با او تماس می گرفتیم، می گفتیم کجایی؟ می گفت من به نماز جماعت رفته ام.
حتی چند روز قبل از اینکه شهید مهدی الله پور به زاهدان برود، به او گفتیم ما را برای خرید به درون شهر برسان. با خواهر و زن برادرم بودیم. پس از اتمام خرید حوالی اذان مغرب با او تماس گرفتیم، گفتیم کجایی؟ ماشینت نیست. گفت توفیق نصیبم شده، به مسجد آمده ام تا نماز جماعت بخوانم.
ده روز قبل از شهادتش عروسی پسر خاله مان دعوت بودیم. همه آماده بودیم و درون ماشین در حیاط، منتظر نشسته بودیم که صدای اذان مغرب شنیده شد. مهدی گفت من بروم نماز اول وقت بخوانم و بعد حرکت کنیم، نمازمان واجب تر از عروسی است و بعد از اقامه نماز حرکت کردیم و شاید این یکی از دلایلی بود که خدا خریدارش شد.
معمولا وقتی کار خیری انجام می داد، به کسی نمیگفت. برخی از همسایه ها از نظر مالی در مضیقه بودند و برادرم به آن ها زیاد کمک می کرد. اگر می دانست مریضی دارند، یا به چیزی احتیاج دارند به کمک آن ها میشتافت.
همسر شهید مهدی الله پور می گفت: آقا مهدی خیلی به نیازمندان کمک می کرد و خصوصا در ماه مبارک رمضان موادغذایی را خریداری کرده و بین خانواده های کم بضاعت تقسیم می نمود. هم چنین یک بیمار دیالیزی بود که آقا مهدی دائما پیگیر کارهایش بود و در حد توان از او حمایت میکرد.
همیشه دست پدر و مادرم را می بوسید و به پدرم میگفت مرا حلال کن. این کارش تعجب مرا برمیانگیخت و می گفتم مگر چه کار کرده ای که بابا حلالت کند؟
با این اخلاق و رفتاری که داشت اگر شهید نمی شد، جای تعجب بود. شهید مهدی الله پور شایسته شهادت بود. مادرم همیشه می گفت من از تو راضی هستم تا خدا نیز از تو راضی باشد و چه خوشنودی و رضایتی بالاتر از این که خود خدا خریدار برادرم شد.
این اواخر تقریبا ۳ سال بود که خانه آقا مهدی به شیراز رفته و اجاره نشین بود. پستش اطراف سعادت شهر و خانه اش حوالی اکبرآباد شیراز بود. پیش از این ۲ سال را هم در آبادان و منطقه عملیاتی گذراند.
شهید مهدی الله پور عاشق هیئت و حساس در مسئله تربیت فرزند
شهید مهدی الله پور به دخترانش علاقه زیادی داشت و در تربیت آن ها حساس بود. می گفت هیچ نامی مثل فاطمه و زهرا برایم عزیز نیست. وقتی دخترش دنیا آمده بود و گفت میخواهم نامش را زهرا بگذارم، گفتیم نام خواهرمان هم که زهرا است. گفت باشد، این نام های زیبای فاطمه و زهرا همیشه ماندگار هستند.
فاطمه خانم دختر اول شهید امسال می خواهد به کلاس پنجم برود و کلاس اول و دوم دبستان را در آموزشگاه گلهای انقلاب کوار درس می خواند.
همیشه صدای نوحه را در گوشی اش بلند می کرد و به دخترهایش می گفت سینه بزنید، آن دو نیز سینه میزدند.
هرسال، محرم برای دخترهایش لباس مشکی می خرید. امسال دیگر وقت نداشت، یعنی نبود که بخرد. هرساله محرم برای دخترها طبل، سربند یاحسین و زنجیر کوچک می خرید. می گفت تاسوعا و عاشورا دوست دارم کوار باشم.
خیلی هیئت را دوست داشت. از بچگی به زنجیرزنی علاقه مند بود. پس از شاغل شدن در نیروی انتظامی نیز مقید بود از روز اول محرم به هیئت برود.
حتی در آبادان و شیراز هم که خدمت می کرد، تاسوعا و عاشورا خودش را به برنامه های محرم در کوار می رساند.
همیشه می گفت دوست دارم به کربلا بروم، اما به خاطر موقعیت شغلی اش و بحث خروج از کشور آرزویش محقق نشد. اما همسر و فرزندانش را به کربلا فرستاد. خیلی امام حسین(ع) را دوست داشت و به ایشان ارادت خاصی نشان می داد.
ورود به نیروی انتظامی و شهادت در لباس خدمت به امنیت وطن
برادرم شهید مهدی الله پور خیلی دوست داشت وارد سپاه شود، خیلی هم در این راه تلاش نمود اما قسمت بود وارد نیروی انتظامی شود و پس از ۱۶ سال خدمت، به شهادت برسد.
درجه اش سروان بود و پس از شهادت به سرگردی رسید. لازم است نظامی ها ۴ سال را در منطقه عملیاتی سپری کنند. او دو سال به آبادان رفت. یک ماه قبل از شهادتش مرخصی گرفت و به مشهد برای زیارت امام رضا(ع) رفت و گفت مرخصی گرفته ام تا قدری پیشتان بمانم و سپس برای خدمت به زاهدان بروم.
گفتیم نمی شود حالا نروی؟ گفت نمی شود اگر الان نروم باید چند سال دیگر بروم. ما هم به او گفتیم تا بچههایت کوچک هستند و چیزی نمی دانند، برو و برگرد. اگر بچهها بزرگ شوند و پیششان باشی بهتر است.
هنوز ۱۰ روز نشده بود که به زاهدان رفته بود و این اتفاق افتاد. ولی همیشه احساسی از ته دلم به من می گفت مهدی شهید می شود. احساس می کردم در این لباس و در این کادر به شهادت می رسد، شک نداشتم.
اما دلم نمی آمد چیزی بگویم. می گفتم مهدی هنوز جوان است و پس از مرگ برادرم علی همه امید ما به اوست.
همسرش می گفت هر وقت کسالتی داشتم آقا مهدی همه کارهای خانه را انجام می داد و پیگیر کسالت و بیماری ام بود و همیشه نیازهای دیگران و خانواده را به نیازهای خودش ترجیح می داد و بیشتر از حد توانش برایمان امکانات فراهم می نمود و از خود گذشتگی یکی از صفات بارز او بود.
برادرم شهید مهدی الله پور هیچ وقت به خانواده بی احترامی نکرد و با مهربانی با ما برخورد می نمود. اگر سوء تفاهمی پیش می آمد و خودش هم مقصر نبود، عذر خواهی می کرد.
وقتی همکارانش شهید می شدند، حتی اگر از استان فارس هم نبودند، عکس هایشان را استوری می کرد. گویا دلم تکان می خورد، دوبار آمدم به او بگویم داداش این عکس ها را وضعیت نگذار. به خانمش هم گفتم چرا او این کار را می کرد؟ خانمش گفت، من هم به آقا مهدی می گفتم تو که این شهید را نمی شناسی. او پاسخ میداد: این همکارم است، خوش به حالش که شهید شده. مطمئن بودم که آرزویش شهادت بود و چیزی به روی خودش نمی آورد تا ما ناراحت نشویم.
۲۳ تیرماه بود که از شیراز به سمت سیستان و بلوچستان حرکت نمود و با تک تک اعضای خانواده تماس گرفت و حلالیت طلبید.
اول مرداد بود، ساعت ۱۱ و سی دقیقه با او تماس گرفتم. گفتم داداش عزیزم زنگ زدم فقط تولدت را تبریک بگویم. کار داری، مزاحمت نمی شوم. به کسی کاری نداشته باشی، دلم شور می زند. گفت ما کاری به کسی نداریم.
سپس سراغ دخترهایش را گرفت و گفت دخترهایم کجا هستند؟ گفتم دخترهایت پیش من هستند و سفارش کرد تا مواظبشان باشم.
ساعت ۱۲ ظهر به بعد بود که همسر آقا مهدی به اتاق عمل رفت و نوبت جراحی داشت. برادرم گفته بود من دوروز مرخصی می گیرم و برای عمل جراحی خودم را به بیمارستان می رسانم. گفتم نه داداش، من خودم هستم و هوای زن و بچه ات را دارم. خانمت مرخص می شود و تا تو برگردی خوب می شود. خانمش چند روز پس از عمل جراحی متوجه شهادت همسرش شد. چون ما گوشی او را برای بهبود شرایط جسمی و روحی اوبرداشته بودیم و با کادر بیمارستان نیز صحبت کرده بودیم تا او را بیشتر بستری کنند و کمی دیرتر ماجرا را بفهمد.
زمانی هم که ما به خانمش گفتیم پزشک تشخیص داده باید بیشتر در بیمارستان بستری باشی گفت باشد مشکلی ندارد. فقط شما به مهدی بگویید به من زنگ بزند تا صدایش را بشنوم، ۱۰ روز هم بگویید در بیمارستان می مانم.
شبی که حقیقت را به همسرش گفتیم گریه می کرد و میگفت من گفتم مهدی مردی نبوده که احوال مرا نپرسد. مدام چشم انتظارش بوده ام. من بدون مهدی نمی توانم زندگی کنم.
حتی قبل از شهادت یک استوری برای مهدی گذاشت و با او تماس گرفت و گفت دلم برایت تنگ شده است. من هم به خانمش گفتم تو را به خدا نه تو و نه بچه ها به مهدی نگویید دلمان برایت تنگ شده تا طاقت بیاورد و بماند. شما که اینگونه بگویید او نیز دلش هوایی میشود.
در خانه ارتباطش با بچه ها و خانمش بسیار خوب بود. با این که حقوقش کم بود، برایشان کمبودی نمیگذاشت. دو روز مانده بود تا زمان عمل جراحی خانمش فرا برسد. او با مهدی تماس گرفت و در رابطه با هزینه عمل جراحی صحبت کرد. روزهای آخر ماه بود و حقوق برادرم ته کشیده بود. سپس خود او تماس گرفت و گفت ده میلیون حقوق برایم واریز شده است.
من هم به زن برادرم گفتم خدا کریم است، ان شاءالله تنتان سالم باشد. چون واقعا ۱۰ میلیون حقوق با دو بچه و زندگی اجاره نشینی سخت بود.
آرامشی که در دیدار با شهید نهفته بود
خداوند اکنون به ما صبر زینبی عطا کرده است وگرنه ما بدون مهدی نمی توانستیم زندگی کنیم. تسلیت برای ما است و تبریک برای خود شهید. او آرزوی شهادت داشت.
دلم پر از آشوب و تشویش بود. ولی از وقتی بر سر پیکر شهید رفتم و او را دیدم، خداوند آرامشی وصف نشدنی به من عطا کرد. واقعا شهدا هم چون گل هستند و پیکر پاکشان هم سرشار از آرامش است و جسم مطهرشان نیز به انسان اطمینان خاطر می بخشد.
آخی روحش شاد