به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهارکوار، شهید اله کرم کرمی در سوم مهر ماه 1322 در روستای شهید پرور اکبرآباد کوار در خانواده ای بسیار مذهبی پا به جهان گذاشت.
پدرش مکتب خانه ای کوچک داشت که بر روی پشت بام خانه دایر کرده بود و با داشتن قرآنی بزرگ به بچه های روستا قرآن آموزش میداد و الله کرم نیز از پای همین مکتب خانه پدری درس شجاعت و آزادگی و بردباری را آموخت و کم کم قد راست کرد و مرد شد.
از همان بچگی در همه کارها به خصوص در کشاورزی پدر را یاری می کرد و بعدها که بزرگتر شد و پدر را از دست داد خود روی پای خودش ایستاد هر کاری می کرد تا بتواند گلیم خود را از آب بکشد ، از کشاورزی گرفته تا آشپزی و رانندگی تا اینکه صاحب یک ماشین خاور شد.
همان زمان انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و بعد از شروع جنگ با همان ماشین خاور به طور رایگان و برای رضای خدا برای رساندن تجهیزات و اقلام مصرفی رزمندگان تمام تلاش خود را می کرد و دائم در رفت و آمد بود . تا اینکه تصمیم گرفت که بدون ماشین و به عنوان رزمنده به جبهه برود ، از دو خواهر و تنها برادرش خداحافظی کرد و به سمت کردستان رفت و بعد از مدتی خبر مفقودی اش را آوردند و 80 روز جنازه اش را در کوه های ماووت کردستان عراق پیدا کردند و برای همیشه در جایگاه ابدی اش در گلزار شهدای اکبراباد کوار دفن گردید.
خانواده شهید میگویند: شاید دلش می خواست مفقود بماند، اما ناله های خواهرش به درگاه خدا چیز دیگری رقم زد، می گویند جنازه اش 80 روز زیر برفهای ماووت واقع در کردستان عراق مخفی بود و کسی از آن خبر نداشت .
خواهرش همان زمان برای اولین بار تک وتنها به پا بوس حرم امام رضا(ع) می رود و نذر می کند که یا جنازه اش پیدا شود و یا خبری از او به دست آید. بعد از یک هفته جنازه اله کرم پیدا می شود. در حالی که تسبیحش را هنوز هم به دست داشت، می گفتند شب قبل از شهادت دعای کمیل خوانده بود و خودش را با عطر خوشبو کرده و بعد به عملیات رفته بود.
خواهر شهید میگوید: شب آخری که می رفت انگار میدانست که برای همیشه می رود ، کارتن خرمایی داشت، آن را آورد و وسطش را نصف کرد و به دست خواهر داد ، و گفت نصفش را خودت بردار و نصف دیگرش را به برادرم بده … گفتم: پس برای خودت چه ؟ گفت: تا من بیایم این خرماها خراب می شود …
او ادامه داد: صبح روزی که می رفت طاقت نیاوردم با او همراه شدم ، دخترکوچکم را نیز با خود بردم ، 8 اکبرآبادی بودند که از مقر صاحب الزمان اعزام می شدند ، در آنجا دخترم را بغل کرد و بوسید و یک 5 تومنی در دستش گذاشت ، قد و بالایش در لباس بسیجی مردانه تر و زیباتر شده بود ، بلند گفتم : « دقربونت برم انگار لباس دامادی پوشیده ای » سنش زیاد بود ولی هرچه به او می گفتیم که زن بگیر نمی گرفت و میگفت : « بزار آقای خمینی بیاید ایران ، بزار جنگ تمام شود … » انگار می دانست که این دنیا جای او نیست ، آخرش هم لباس بسیجی اش شد لباس دامادی اش .
خواهر شهید اله کرم کرمی گفت: بعد از آنکه شهید را آوردند و دفن کردند ، برایش آرامگاه ساختند ؛ یک شب آمد به خوابم و گفت : همیشه به من سر بزن ، نکند فراموشم کنی ، و من هر هفته به او سر می زنم
او افزود: نزدیک به دو ماه بود که خبری از او نداشتیم همه همرزمانش بعد از 40 روز آمدند اما خبری از اله کرم نبود، عده ای می گفتند شهید شده ، عده ای میگفتند اسیر شده و خلاصه خبر درستی نداشتیم ،برای همین عزمم را جزم کردم و من یک زن روستایی که تا به حال جایی نرفته بودم ، بلند شدم و راهی حرم امام رضا شدم ، یکسره از ترمینال مشهید رفتم حرم و عکس اله کرم را نیز با خود بردم و تبرکش کردم و با گریه و زاری و دعا از امام رضا خواستم که تا برگردم از او خبری بیاید تا دلم آرام شود .
این خواهر بیان کرد: 4 روز تمام حرم بودم ، در حرم دوبار خواب دیدم ، بار اول اله کرم را دیدم که بالای سرم آمد، سه بار دستش را برد بالا و گفت : « من هیچ طوریم نیست فقط اون دستم بالا نمی رود . » بار دوم خواب دیدم یه نفر آمد و 2 برگ کاهو به دستم داد … این خواب را که دیدم بلند شدم و راهی اکبرآباد شدم. یک هفته بعدش خبر آوردند که جنازه اش پیدا شده .