آن روز که دشمن امنیت و استقلال وطن را به یغما برده بود و جنگ عرصه شکوفایی و پیشرفت را بر همگان تنگ کرده بود، بزرگ مردانی از تبار عاشورا با اقتدا به علمدار دشت نینوا پرچم دفاع از کیان ایرانزمین را برافراشتند. آنان با تاسی به راه سرخ حضرت سیدالشهدا (ع) با شجاعت و شهامت در برابر اهریمن ایستادند و حماسههای فراوانی را رقم زدند.
امروز به برکت فداکاری و جانفشانی آنان، ارمغانهای ارزشمندی در اختیار ماست که باید آن را حفظ نمود و ارزش آن را بیشازپیش به نسلهای بعد یادآور شد. بیشک، به منصه گذاشتن این ایثار و جهاد مرهون تلاش مادرانیست که با الگو گیری از زندگی بانوان وارسته، به تربیت چنین فرزندانی همت گماردهاند و همسرانی که حامی و مشوق شوهران خویش در مسیر دفاع از دین بودهاند و صحنههای زیبایی از یاری و همراهی با مجاهدان راه حق را خلق نمودهاند.
در تقویم ما روز وفات حضرت امالبنین -مادر گرامی حضرت ابوالفضل (ع)- برای تجلیل از مقام این بانوان ایثارگر در نظر گرفته شده است. سلام بر مادرانی که لالهها را در دامان خویش اینچنین زیبا پروردند و به کمال عشق رساندند و بعضی در انتظار نشانهای از آنان، چشم از این دنیا فرو بستند.
درود بر بانوانی که همسران خود را راهی میدان نبرد نمودند و داغ شهادت را بر قلب لاله رنگ خود ابدی کردند تا مبادا حرف پیر خمین بر زمین بماند. و اینک در سالروز آسمانی شدن مادر ماه بنیهاشم مفتخریم که میهمان مادری از جنس نور باشیم. بانویی که دو تن از فرزندان خود را در راه اعتلای اسلام تقدیم آستان حضرت دوست نموده است؛ مادر صبور و مهربان شهیدان خداکرم و خدامراد قاسمی
صحبتهای مادر شهیدان قاسمی
خداکرم و خدامراد خیلی دلسوز، باخدا و قوم دوست بودند. در کار کشاورزی و برداشت محصول، به اقوام کمک زیادی میکردند. خداکرم پاسدار بود. او اصلاً دنیایی نبود که بخواهد از امکانات سپاه در جهت منافع خود استفاده کند. زمانی که صدام، مناطق مسکونی ایران را بمباران میکرد، خداکرم گفت میترسم اینجا را هم با موشک بزنند. من به او گفتم مگر خون ما سرختر از بقیه مردم است؟ او در جواب گفت الحق که مادر شهید بودن برازنده شماست.
خداکرم زیاد از جبهه نامه به ما مینوشت. او با شهید حاج علیاصغر مظاهری دوست صمیمی بود. در یکی از نامهها نوشته بود: “به مادرم بگویید نگران خدامراد نباشد. مادرم را تنها نگذارید، من برمیگردم. حاج مظاهری هم به شهادت رسیده، برای عرض احترام و ارادت به استقبالش بیایید.”
خداکرم همیشه به من توصیه میکرد که غیبت نکن و موهایت را بپوشان. او به یکی از خانمهای اقوام گفته بود صدای خندهات را از درِ حیاط شنیدم. موهایت هم بیرون است. یک بار دیگر این رفتارها را انجام بدهی از دستت ناراحت میشوم.
در جبهه چهار روز نتوانسته بود روزه بگیرد. وقتی به خانه آمد، قضای آن روزها را جبران کرد. یک روز موقع افطار یک فلاکس چای جلوی او گذاشتم. ناگهان فلاکس شکست. خداکرم گفت مادر من چند روز روزه بدهکار بودهام. اصلاً ناراحت نباش. قطعاً دلیلی داشت که این فلاکس خودبهخود شکست.
او دوست نداشت مردان گردنبند به گردن خود بیاویزند و موهای خود را شبیه موهای زنان کنند. خداکرم با همسر خود رابطهای بسیار دوستانه و عاشقانه داشت، طوری که من میگفتم هیچچیز و هیچکس نمیتواند این دو نفر را از هم جدا کند. سفارش کرده بود همسرم اگر دوست داشت بماند، اگر نه هم برایش جبران میکنم و در آن دنیا دست او را میگیرم. خداکرم ۲۱ ساله بود که شهید شد. او در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
خدامراد متولد سال ۴۶ بود. او دو سال از خداکرم کوچکتر بود. خدامراد خیلی مقید به رعایت حلال و حرام الهی بود. او دوستی داشت که باهم به باغی که در روستا بود، میرفتند. در باغ درختان زیادی وجود داشت که دوستش خیلی میوه از آنها میچید. به خدامراد گفتم مادر تو که اینهمه به باغ میروی و میآیی، یک سیب هم خودت بچین و بخور. او در جواب به من گفت نه مادر، این حرفها را نزن. من مال حرام نمیخورم. من طالب مال مردم نیستم که بخواهم حقی از آنان طرف من بیاید.
یک روز پارچهای خریدم که جنس آن نازک بود. با پارچه لباسی دوختم و پوشیدم. خدامراد از جبهه آمد و لباس را تن من دید. ناراحت شد و گفت مادر چرا این لباس را پوشیدهای. گفتم چه طور؟ گفت پس ما برای چه داریم به جبهه میرویم و برای که میجنگیم؟ اگر شما بحث محرم و نامحرم برایتان مهم نباشد، جنگیدن ما به چهکار میآید؟
وقتی خدامراد به جبهه میرفت، در ساکش شامپو، صابون و سایر وسایلی که لازم داشت میگذاشتم. بعد از مدتی که از جبهه برمیگشت، هیچکدام از آن وسایل را با خودش نمیآورد. بعد از چند مرتبه که دیدم بدون وسایل به خانه میآید، به او گفتم چرا اضافهی وسایلی را که برایت میگذارم به خانه نمیآوری؟ گفت مادر کمکهای مردمی کامیون کامیون به جبهه میآید. آیا رواست که من وسایلم را به خانه برگردانم. من به مرخصی که میآیم، وسایلم را برای دوستانم میگذارم تا آنها از آن استفاده کنند.
خدامراد در سال ۶۳ دوبار بهعنوان بسیجی عازم جبهه شد و در سال ۶۴ بهعنوان پاسدار وظیفه در عملیات کربلای ۴ حاضر گشت. رفتنش را دیدند، اما برگشتنش را نه. چند سال مفقودالجسد بود. گوسالهای گذاشته بودم تا وقتی خدامراد آمد جلویش سر ببرم. قلکی گذاشته بودم تا وقتی خدامراد آمد، پول خردهایش را روی سرش بریزم. بعد از ۱۰ سال آمد، البته استخوانهایش. گوساله گاو شده بود، جلویش سر بریدم و پول خردها را روی سرش ریختم. آخر تازهدامادم از سفر برگشته بود.
آرامگاه شهیدان قاسمی در گلزار شهدای دهستان فتحآباد در جوار امامزاده سید احمد زیارتگاه عاشقان و عارفان جهاد و شهادت در راه خداست.