سال ۸۸ بود که در جست و جوی تو با هم رزمانت هم صحبت گشتم. چه روزهای شیرینی بود؛ چرا که من عمق ایمان تو را از فحوای کلامشان لمس نمودم و تاثیر پذیری آنان از مسلک علی وارت را در بارانی شدن آسمان نگاهشان به نظاره نشستم.
تو با مصحف آسمانی مانوس بودی و همین انس تو با آیه های نور بود که آرامش را بر قلب داغدار پدران و مادران شهیدان نازل می کرد.
رفتار متواضعانه تو با دوستان و صلابتت در برابر متکبران و دشمنان جاذبه و دافعه امام خوبی ها – علی (ع) – را در من زنده می نمود.
واگذاری فرماندهی در عملیات به هم رزمت- عباس کشاورز – نشان از وابسته نبودنت به منصب های دنیایی داشت؛ چرا که تا آن لحظه عباس، زیر دست تو بود و حالا تو مطیع عباس بودی.
مردم شهرم تو را با لفظ ” آقای دیلمی” می شناسند و به راستی شیعیان دیلمیان در تاریخ اسلام، نقش والایی در گسترش فرهنگ تشیّع و تربیت عالمان دین داشته اند و تو در دیار ما مروج فرهنگ علوی شدی و با تربیت شاگردانی که بعدها مدال پرافتخار شهادت را بر سینه آویختند، چهره ماندگار تربیتی شهرمان گشتی.
برای من چه زیباست که خلق عباس نیز آینه ای از اخلاق تو بود. استاد راویم- جناب آقای محمدعلی منفرد که دانش خویش را مدیون نشستن پای کلاس درس اویم- می گفت:
” وقتی که شهید عباس کشاورز را به عنوان فرمانده گردان معرفی کردند، گفت من حاضرم معاون گردان باشم، اما فرمانده گردان نباشم؛ چرا که می ترسم نفس بر من غلبه کند و بین من و نیرو ها فاصله بیفتد.”
و می گفت : زمانی که بین جبهه سوسنگرد و بستان، در کنار پل سابله مستقر شدیم، هیچ سنگری آنجا نبود و ما تا غروب به ساخت سنگر مشغول بودیم.
آن شب از فرط خستگی خوابمان برد و متوجه بارش باران شدید و ورود آب به سنگر نشدیم.
نیمه شب بود که عباس ما را از خواب بیدار کرد. صبح که بیدار شدیم دیدیم یک سیم تلفن قورباغه ای را در سنگر وصل کرده اند و پتوها و لباس های ما به آن آویزان هستند.
یکی از نیرو ها شبانه عباس را دیده بود که به شستن پتوها و لباس ها مشغول بود.”
به راستی تو شاگردانی را تربیت کردی که اصحاب آخرالزمانی امام خویش گشتند و منشا فرهنگی شدی که هنوز در قلب مردم شهر من پویا و بالنده است.
سردار دیلمی! برایمان دعا کن تا نجوای همیشگی تو با حضرت حق، چراغمان باشد ؛ ” خدایا ! به ما چنان استقامتی بده که در راه تو هیچ گاه قدم به عقب نگذاریم.”
روح بلند تو و یارانت با شقایق های نینوای عشق هم نشین باد