21

زندگی نامه و خاطرات برادران شهید جلیل و جلال عبدی

  • کد خبر : 10044
  • 06 مرداد 1401 - 21:59
زندگی نامه و خاطرات برادران شهید جلیل و جلال عبدی
در پنجشنبه های شهدایی این هفته مهمان دوبرادر شهید که سالگرد شهادتشان می باشد هستیم...شهیدان جلیل و جلال عبدی...

زندگینامه شهید جلیل عبدی

شهید جلیل عبدی درتاریخ 1340/2/20در خانواده ای مستضعف و مذهبی در روستای نوروزان به دنیا آمد و در سن شش سالگی وارد دبستان شد. دوران ابتدایی خو را با نمره خوبی در نوروزان به پایان رساند و برای دوره راهنمایی به کوار رفت. جهت رفت و برگشت از کوار به وسیله دوچرخه و وسائل دیگر این دوران سخت را گذرانید و با نمره خوب دوران راهنمایی را به پایان رساند. او برای همه احترام قائل بود.

برای دوره متوسطه وارد هنرستان صنعتی شهید غفاری کوار شد و در همین دوران متوسطه بود که دوران پیروزی انقلاب اسلامی رسید. او با شور و شوق بسیار با بچه های مسجد همکاری و تبلیغ می کرد و بر در و دیوار روستا شعار می نوشت و بعد از پیروزی انقلاب در دعای کمیل و اعیاد و جشنها و سوگواره ها مشتاقانه شرکت می کرد.

در این زمان شهید جلیل عبدی چون دیپلم خود را اخذ کرده بود ، بنا به فرمان امام خمینی (ره) به عنوان دیپلم وظیفه به خدمت ارتش درآمد و بعد ازدوره  آموزشی در شهرستان نیشابور ، در مناطق جنگی استان خوزستان مشغول نبرد با دشمنان بعثی شد که در یکی از این اوقات در نمازجماعت به امامت شهید دکتر مصطفی چمران شرکت نمود.

پس از مدتی کوتاه در نبرد با دشمنان بعثی در مناطق جنگی کوشک و پاسگاه زید با شوق شهادت  به صورت خلاصه وصیت نامه ای نوشت که نکته مهم آن این است :” اگرلیاقت آن را پیدا کردم که خدا مرا به مهمانی دعوت کند من از مردم می خواهم هرچند داغشان زیاد باشد نگذارند خمینی دشمن شاد بشود و از دوستان می خواهم که مرا حلال کنید”

سرانجام پس از مدتی کوتاه در تاریخ 8/5/61 بر اثر اصابت ترکش خمپاره درحالی که دست بر پیشانی گرفته بود شربت شهادت نوشید و به جمع شهدا پیوست. پس از چند روز جنازه اش با حضور فرماندهان نظامی ارتش ، بسیجیان و سپاه پاسداران  و مردم شهید پرور کوار تشیع و در زادگاهش روستای نوروزان در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد.

چون در هنرستان رشته برق خوانده بود و خیلی خوب هم وارد بود هر موقع در روستا برق خانه ای خراب می شد و به او می گفتند بدون معطلی می رفت و درست می کرد و هیچ توقعی هم نداشت. بعد از پایان دوره متوسطه و گرفتن مدرک دیپلم خیلی علاقه داشت که زودتر به خدمت نظام وظیفه برود و هر روز دنبال کارش بود تا اینکه موفق شد به خدمت سربازی برود.

بعد از دوران آموزشی ، مستقیم به خط مقدم جبهه اعزام شدند. تحولی عظیم در وجودش آشکار بود وقتی به مرخصی آمد دید چند تن از دوستانش شهید شده اند و خیلی اظهار ناراحتی می کرد و می گفت خوبان رفتند و ما ماندیم و دراین مدت مرخصی همیشه درخودش بود و انس عجیبی به قرآن مجید پیدا کرده بود و هرروز سر قبر دوستانش می رفت و از خداوند آرزوی شهادت می کرد.

خاطره:

خودش که انکار می کرد ولی از همرزمانش شنیدم که می گفت بعد از روز عملیات به تنهایی چندین اسیر عراقی گرفته بود و پشت جبهه آورد و حتی تعدادی از اسرا ساعت خود به او تعارف کرده بودند که او از گرفتن امتناع ورزیده بود. پس از مدتی کوتاه در نبرد با دشمنان بعثی در مناطق جنگی کوشک  و پاسگاه زید با شوق شهادت  به صورت خلاصه وصیت نامه ای نوشت که نکته مهم آن این است :” اگرلیاقت آن را پیدا کردم که خدا مرا به مهمانی دعوت کند من از مردم می خواهم هرچند داغشان زیاد باشد نگذارند خمینی دشمن شاد بشود و از دوستان می خواهم که مرا حلال کنید”

خاطره از همرزم شهید:

رضا ربانی یکی از همرزمان شهید چنین میگوید: در تاریخ 1361/5/8در جبهه کوشک، عملیات رمضان، شرکت داشتیم. شب عملیات پس از مدتی درگیری و نبرد با نیروهای دشمن، فرمانده دستور داد بخوابید و سنگر بگیرید. من و جلیل کنار هم درازکش منتظر دستور حمله از طرف فرمانده بودیم که ناگهان ترکشی به کتف او برخورد و از قلب  نازنین او عبور کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد

زندگینامه شهید جلال عبدی

شهید جلال عبدی در تاریخ 1345/11/1در خانواده ای شیعه جعفری در روستای نوروزان دیده به جهان گشود و با توجه به عدم وجود امکانات و سختی شرایط زندگی روستایی ، در سن شش سالگی در این قریه مشغول به تحصیل شد. چون دانش آموزی با هوش ، فعال و مسئولیت پذیر شناخته شد ، پس از مدتی کوتاه از طرف شورای مدرسه به او سمت رابط با مسئولین داده شد. دوران ابتدایی یکی پس از دیگری سپری شد که در سال پنجم با شرکت در امتحانات نهایی در خردادماه 57 با موفقیت به مقطع راهنمایی راه یافت و مهر ماه همین سال مشغول تحصیل شد.

شهید جلال عبدی چون برادر بزرگترش (شهید جلیل عبدی) در حال اخذ دیپلم بود و پدرش جهت امورات کشاورزی به کمک خیلی وسیع نیاز داشت ، ادامه تحصیل برایش میسر نبود و در امورات کشاورزی یاور پدر شد. سرانجام دشمنان انقلاب اسلامی توسط رژیم بعثی عراق به فرماندهی صدام حسین در اواخر شهریور 59 به نظام نوپای جمهوری اسلامی حمله کردند و جان و مال و ناموس و خاک ایران اسلامی را مورد تجاوز قرارداد و تعدادی از روستا و شهرهای مرزی را یکی پس از دیگری به اشغال درآورد. 

او در حالی که نامزد داشت و مقدمات ازدواجش فراهم می شد، اعلام شد جبهه های جنگ به نیروی دفاعی احتیاج دارد. به همین دلیل عاشقانه اسلحه بر زمین افتاده برادرش را برداشت و به میادین نبرد رفت و در یک مأموریت در کردستان خدمت نمود و در مأموریت دوم به مناطق جنگی استان خوزستان اطراف آبادان و خرمشهر و اروند کنار در خط مقدم مشغول نبرد شد.

پس از مدتی به صورت ضربتی با دیگر همسنگرانش (پسرعموهایش) به مرخصی آمدند و در تشیع جنازه داماد عموی خود (شهید حسین حاتمی) شرکت نمودند. در حالی که نور شهادت در صورت  آنان می درخشید وصیت نامه‌های جدیدتری نوشتند و با خانواده و دوستان خداحافظی کردند و به مناطق جنگی خط مقدم اروند کنار آبادان و خرمشهر رفتند و به محض مستقرشدن درخط مقدم نامه ای برای پسرخاله خود (صمد امامی زاده ) درتاریخ 28/4/64 نوشتند.

پس از ساعاتی بر اثر اصابت خمپاره دشمن به سنگر آنان در تاریخ 29/4/64 ، هر سه نفر رزمنده بسیجی(پسرعموها) به درجه رفیع شهادت نائل آمدند که قبل از رسیدن آن نامه به دست دوستش پیکر پاک و مطهر آنان تشییع و در زادگاهشان روستای نوروزان در کنار قبر برادرش شهید جلیل عبدی به خاک سپرده شد.

فتح الله فریدونی همرزم شهید نقل می کند :

در جبهه اروندرود حضور داشتم در قسمت تعاون به خدمت مشغول بودم بعضی ازبرادرانی که در کوار با آنان آشنایی داشتم با من آمد و رفت داشتند. برادر عزیز جلال عبدی که بعداً به مقام عظمای شهادت نائل گشتند نیز در این جبهه حضورداشته و گاهی اوقات توفیق می یافتم که به آنان سربزنم. لذا شبی خدمت آنان بودم پس از شام همراه عبدالله عبدی به سنگر ایشان رفتم و دقایقی با تیربار ایشان کار کردم. تیربار خراب شد.

برادر جلال عبدی تیربار را درست کرد ، اما به علت نداشتن مهمات فقط به تعداد ده گلوله هر رزمنده ای می توانست تیراندازی نماید. برگشتیم و درسنگر زیارت شریف عاشورا خواندیم. پس از چند روز برای ازدواج به کوار برگشتند. اما طولی نکشید که به جبهه برگشتند. سؤال کردم برای چه برگشتید. گفتند: رفتیم کوار داماد عمویم (شهید حسین حاتمی) شهیدشده بود.

انشاء الله بعد از چهلم. وسائل خودرا به من سپردند و رفتند در سنگر خود فردای آن روز تلفن زدم گفتند که شب گذشته چند ساعت با کاتوشا کار کردند و پس از بر گشتن در سنگر یک خمپاره 120 فرانسوی مستقیم به سنگر آنان اصابت کرده و آنان به شهادت نائل گشتند. با گریه کیفی که به من سپرده بودند باز نمودم. در بین مدارک آنان کارت نوبت امتحان رانندگی بود که هفته بعد نوبت امتحان ایشان بود .

خاطره مربوط به شهید جلال عبدی به نقل از پدر و مادر شهیدان جلیل و جلال عبدی (حاج مصطفی عبدی و حاجیه خانم فاطمه شریفی) :

از آنجایی که برادرش جلیل به شهادت رسیده بود و او می گفت برای دفاع از میهن اسلامی نباید اسلحه برادرم بر زمین باقی بماند ، مشتاقانه عازم میدان نبرد شد. چون عشق جبهه و شهادت در او پیدا بود ، ما برای ملاقات او به مقر صاحب الزمان شیراز رفتیم. ولی او از ترس اینکه با گریه های ما روبرو شود و نتواند به جبهه برود هرچه ماندیم به نزد ما نیامد و عازم میدان نبرد شد و با آگاهی شهادت را انتخاب کرد و بعد از شهادت ، نامه عذرخواهی او به دست مارسید که چرا به  دیدار ما نیامده است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 وصیت نامه شهید جلال عبدی :

بسم رب شهدا و الصدیقین

 انالله و انا الیه راجعون ، همه از خدائیم و به سوی او باز خواهیم گشت.

اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمدرسول الله و اشهدان امیرالمومنین علی ولی الله . شهادت می دهم که بجز الله خدائی نیست و شهادت می دهم که محمد رسول الله فرستاده خدا و پیامبر ما است و علی مولای من و امام اول ما است. با درود بر امام زمان .عج. و سلام بر امام خمینی و سلام بر تمام کسانی که این انقلاب اسلامی را یاری می دهند ، وصیت نامه خودرا اغاز می کنم:

اینک که می دانم تمام قدرتهای بزرگ دنیا بر علیه کشور ما قد علم کرده اند و می خواهند دین نو شکفته اسلام را از پا در آورند ، وظیفه  خود دانستم که برای مقابله با کفر بپا خاسته و عازم جبهه حق علیه باطل شوم و با خدای خود عهد کردم که تا آخرین قطره خون از دین اسلام و میهن عزیزم دفاع کنم و اگر خدا خواست و شربت شهادت نصیبم گردید همگان آگاه باشند که عاشقانه به طرف معبودم می روم و امیدوارم که خدایم مرا با شهدای صدر اسلام محشورم سازد .

گرچه می دانم کوله باری ازگناه بر پشتم سنگینی می کند ولی از پروردگار بزرگ می خواهم که مرا ببخشد و بیامرزد. و شما ای جوانان عزیز مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد و شما ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه حق علیه باطل جلوگیری کنید که فردا در محضرخدا نمی توانید جواب حضرت زینب .س. را بدهید که در یک روز 6 برادرش در راه اسلام شهید شدند و شما ای پدر و مادر عزیزم که برایم زحمات بسیار کشیده اید و من نتوانستم جبران زحمات شمارا بکنم ، امیدوارم که مرا حلال کنید و از خدای بزر گ برایم طلب آمرزش نمائید.

و همچنین برادرانم و خواهرانم و تمام قوم و خویشان و تمام کسانی که از دست من ناراحت شده ا ید ، امیدوارم که حلالم کنید . عزیزانم چون من آگاهانه راهی را انتخاب کرده ام که امامم حسین .ع. رفت از این رو برایم گریه ذلت بار نکنید. اگر خواستید هم گریه کنید از روی شوق باشد.

و در پایان از همگی شما عزیزان خصوصاً مردم شهید پرور کوار و مخصوصاً مردم روستای نوروزان می خواهم که امام را تنها نگذارند و هر چه امام فرمود به آن عمل کنید. انشاء ا لله که رزمندگان اسلام به پیروزی نهایی برسند و امیدوارم که خداوند سایه امام را از سر امت کوتاه نگرداند و با آرزوی اینکه برادران با ادامه دادن راه شهدا و خواهران با رعایت حجاب خود و با تربیت اسلامی نسل آینده کشور ، روح شهدا و دل مهدی .عج. را شاد گردانند و از شما می خواهم که مرا در گلستان شهدای روستای نوروزان درکنار قبر برادرم به خاک بسپارید. همگی شما را به خدای بزرگ می سپارم.

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته / سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی .عج.حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار / والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

گرداوری: جلیل عبدی

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=10044

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.