37

زندگی نامه شهید علی نجات نیکخو

  • کد خبر : 9099
  • 19 خرداد 1401 - 20:17
زندگی نامه شهید علی نجات نیکخو
شب به معراج پیوستن سالکی از کوی عشق است که " خوی نیک " او تجلی بخش آیه های وحی در قلب من است و مرور کردارش به من شوری دگر برای به تصویر کشاندن واژه های ناب انسانی می بخشد.

و این اول بار است که در جریان پژوهش درباره ی شهدا ، خانواده ی شهید اثری مدون پیش رویم می گذراند و از سختی کار می کاهند.

فرصت کوتاه است، با اشتیاق دفترچه را ورق می زنم. عطر عبادت و شهامت وجودم را لبریز می کند و بابی دیگر برای نوشتن از لاله ای ملکوتی به رویم گشوده می شود؛سال۱۳۳۵ بود که تقارن اولین روز بهار طبیعت با شکفتن گل وجود فرزند نخست خانواده ، شادی و نشاط خاصی را به ارمغان آورد. پدر نام او را ” علی نجات ” گذاشت.شهید نیکخو دوران تحصیلی ابتدایی را در زادگاهش- روستای نوروزان- سپری نمود و پس از آن به کار کردن و امرار معا ش روی آورد.

شهید علی نجات نیکخو سال۱۳۵۲ در کارخانه ی قند کوار شروع به فعالیت کرد. سپس در سال۱۳۵۷ جهت نزدیکی به مرکز استان و انجام فعالیت های انقلابی مثل راهپیمایی،تظاهرات و پخش اعلامیه های امام خمینی ره ، در کارخانه ی سیمان شیراز مشغول به کار شد. در همین سال بود که در کمال سادگی به سنت ازدواج اهتمام ورزید و ثمره ی این پیوند ، یک فرزند دختر است که از ایشان به یادگار مانده است.

شهید نیکخو پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی و پایگاه مقاومت بسیج شهید رجایی کارخانه ی سیمان عضو شد و به اتفاق نیروهای حزب الله جهت مقابله با خوانین در منطقه مهکویه ی فیروزآباد به محل درگیری اعزام و پس از چند روز مجاهدت، از ناحیه ی صورت مجروح شد.

ایشان پس از غائله ی خوانین در تاریخ دهم اردیبهشت ماه سال۱۳۶۱ بنا به فرمان امام خمینی ره عازم کردستان گشت. شهید نیکخو پس از چهل روز حضور فعالانه در جبهه های کردستان، ساعت ۹ صبح روز پنجشنبه بیستم خردادماه سال۶۱ حین درگیری با احزاب منافق کومله و دمکرات در رشته کوه های دول ارزن شهر بانه شهد شیرین شهادت نوشید.

پیکر پاک این شهید عزیز در تاریخ۲۸ خرداد سال۶۱ در شهرستان کوار تشییع و در جوار دیگر شهدای روستای نوروزان به خاک سپرده شد.

روایت حجت الاسلام حاج محمد محمودی از اولین مبلغان روستای نوروزان درباره شهید علی نجات نیکخو:

ابتدای آشنایی ما با شهید نیکخو به ماه مبارک رمضان سال۱۳۵۴ برمی گردد که بنده ماموریت تبلیغ آن سال روستای نوروزان را برعهده داشتم. قبلا دوشب جمعه بیشتر به نوروزان نرفته بودم و با کسی آشنا نبودم. روز اول ماه مبارک رمضان بود که در کوچه های خاکی نوروزان راه می رفتم. در همین حال جوانی خوش اندام و شیرین کلام با من روبه رو شد. چهره و محاسن زیبایش مرا به صفای باطن ، سرشت پاک و خوی نیک او راهنمایی کرد که بعدا هم خودش را نیکخو معرفی کرد و درک کردم که اسمی با مسمی است و این نیکی در سراسر زندگی او مشهود است.از آن به بعد در همه ی جماعات و مجالس حضور سبز او مشاهده می شد و همیشه کنار من بود و انس و الفت زیادی با هم پیدا کردیم‌.

برای بنده جالب بود که در دوران غربت روحانیون چنین استقبالی از سوی یک جوان روستایی از یک روحانی صورت بگیرد. او گاهی اوقات با موتورسیکلتی که داشت، مرا به روستاهای مجاور که هنوز روحانی برای آن ها نیامده بود می برد و می گفت حیف است در این ماه مردم از برکات وعظ و منبر محروم باشند.

او از روح تعبد بسیار بالایی برخوردار بود.شبهای قدر آن سال و سالهای بعد برای بنده فراموش نشدنی است و حلاوت احیای آن شب ها در کنار آن شهید که تا سپیده دم به اعمال مخصوص لیالی قدر مشغول بود ، همیشه در کامم باقی است.در گوشه گوشه ی مسجد صاحب الزمان عج نوروزان جوان هایی مشغول قیام و عقود بودند که تعدادی از آن ها بعدا خلعت مبارک شهادت پوشیدند و شهید نیکخو از جمله ی آنان است.

محرم سال۱۳۵۵ بود که در نوروزان، منبر می رفتم . تا روز سوم محرم، فرمانده وقت پاسگاه کوار – دیندار- چند بار مرا احضار کرد ، تا اینکه قاصد او به مسجد آمد و این بار با لحن غیر مودبانه در بین مردم مرا خواست.

صبح فردای آن روز شهید نیکخو مرا سوار بر موتور سیکلت کرد و با هم به پاسگاه رفتیم. آن روزها همراهی با یک روحانی که پاسگاه او را احضار کرده ، کار ساده ای نبود. او در پاسگاه ایستاد و منتظر شد که تکلیف من چه می شود. هر‌ چه اصرار کردم تا او را برگردانم، راضی نمی شد. تا ساعت دو که مرا آزاد کردند ، روی پا در پاسگاه ایستاده بود. بعد که بیرون آمدم ، با خوشحالی مرا سوار کرد و با هم به نوروزان برگشتیم.

اولین تظاهرات و راهپیمایی نوروزان در سال۱۳۵۶، در یک عصر یکشنبه از مقابل درب باغ نو شروع شد و تا مسجد صاحب الزمان عج ادامه داشت. شهید نیکخو را در صف اول دیدم که خیلی بانشاط و رسا می گفت : ” ما همه سرباز توییم خمینی” .

یازده سال متوالی در ماه مبارک رمضان به روستای نوروزان می رفتم و آن سال علی نجات به جبهه رفته بود.من آن سال تصمیم نداشتم به نوروزان بروم، ولی دوستان اصرار می کردند که امسال کسی مسجد نیست، چرا شما نمی آیی؟ با همه ی اصرارها من تصمیم داشتم آن سال شیراز بمانم.

چند روز مانده به ماه مبارک، یکی از دوستان که در امور مسجد دست داشت ، به منزل ما آمد و به من گفت امسال حتما ماه مبارک باید بیایی، چون علی نجات شهید شده و وجود شما برای خانواده ی او تسلی بخش است. من در کمال ناباوری سریعا به سمت نوروزان حرکت کردم.درب حیاطشان که رسیدم، پرچم ها و پلاکاردهای سیاه را دیدم و دوستان را که به یکدیگر تسلیت می گفتند و با چشمان اشک آلود به استقبال من می آمدند.

روایت مادر شهید نیکخو در توصیف روحیه ی ایثارگری فرزندش:

حدود ده سال قبل از شهادت شهید نیکخو ، دکتر خدادوست- متخصص چشم پزشکی- پس از دوبار جراحی چشمان پدر شهید، از بهبودی چشمان او ناامید شد و به او جواب رد داد. شهید نیکخو بارها به اصرار از دکتر خواست که چشم راست خود را به پدرش هدیه کند و دکتر آن را پیوند بزند. اما دکتر او را قانع کرد که این عمل غیرممکن است و هیچ شانسی برای موفقیت آن وجود ندارد.

صداقت و خلوص نیت این فرزند برومند و ایثارگر را ببین که در جبهه با اصابت تیر مستقیم به چشم راست شهید می شود و همان چشمی را که نذر سلامت پدر کرده بود ، به آستان حضرت دوست تقدیم می نماید.

روایت برادر شهید نیکخو از روحیه ی مبارزه طلبی ایشان:

مبارزات و شهامت شهید به حدی بود که از این که مادرش عکس امام را از قاب بیرون آورده و مخفی کرده ، ناراحت شده بود. می گفت مادر چرا عکس امام را پنهان کرده اید ؟ بگذارید بیایند مرا دستگیر کنند، من هراسی ندارم. شهید نیکخو یکی از پامنبری های فعال شهید محراب – آیت الله دستغیب – بود و با حضور در بیشتر جلسات مسجد جامع عتیق شیراز ، بارها توسط ساواک مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با باتوم و گاز اشک آور مجروح شد.شهید عزیز کانال ارتباطی بین انقلابیون شیراز و کوار و مخصوصا نوروزان بود.

روایتی از زمان اعزام شهید نیکخو به جبهه های نبرد:

زمانی که شهید نیکخو می خواست از پادگان امام علی ع شیراز به جبهه اعزام شود ، مادر شهید به او اصرار می کند ، فرزندم تو که از ناحیه ی دست و صورت مجروح شده ای، پدرت ناتوان و برادر دیگرت در جبهه ی خوزستان می باشد و ما هم جز تو سرپرستی نداریم. شهید بزرگوار در پاسخ به مادرش با احترام می گوید :” نه مادر! ماندن صلاح نیست، من باید تا به حال به فیض شهادت رسیده باشم. خداوند خودش یار و مددکار شما خواهد بود. اسلام گرامی تر و عزیزتر از پدر و مادر است و باید خون سرخ خود را فدای اسلام کرد.”

“شهید اشاره به ساکی که از شهید سلیم سلمانی در دست داشت می کند و ادامه می دهد : ” مادر ! این ساک که در دست من است ، یادگار یکی از شهدای بزرگوار می باشد و امیدوارم که من نیز به همین زودیها به آن شهید بپیوندم.”

لازم به ذکر است جراحت دست و صورت شهید نیکخو به زمانی برمی گردد که ایشان به فیروزآباد برای مقابله با خوانین رفته بودند.این شهید عزیز پس از چند ساعت درگیری در هوای گرم دچار تشنگی شدید می شوند و خود را به نزدیکی چشمه ی آبی می رسانند تا رفع عطش نمایند. در همین حین تیری از بالای سر ایشان به سنگی اصابت می کند و ترکش های آن دست و صورت شهید را مجروح می نماید.

روایت همرزم شهید نیکخو- حاج کاظم بهمنی – از شهامت و فداکاری شهید:

فرمانده گردان- شهید رمضانعلی مظلومی- و راننده ی او در یکی از رشته کوه های سردشت به شهادت رسیده بودند ، اما چون محل شهادتشان در تیررس دشمن بود، آوردن پیکرشان به عقب، کاری سخت بود. فرمانده گروهان اعلام کرد چند نفر داوطلب می خواهیم و احتمال هر نوع خطری هم هست. شهید نیکخو اولین نفری بود که اعلام آمادگی کرد . او به اتفاق چند نفر از همرزمان به طور ماهرانه ای در سخت ترین شرایط با پنج ساعت پیاده روی پیکر مطهر آن دو شهید را به دوش کشیدند و به عقب گردان انتقال دادند.

بیشتر اوقات شهید نیکخو در سنگرهای کمین و … نگهبان بعدی را صدا نمی زد و خودش به جای هم رزمانش نگهبانی می داد. ایثار و از خودگذشتگی یکی از صفات برجسته ی شهید نیکخو بود.

عروج به آسمان ها به روایت یکی از همرزمان شهید:

حدود ساعت نه صبح پنج شنبه تاریخ بیستم خرداد سال۶۱ ، مصادف با هفده شعبان المعظم سال۱۴۰۲ هجری قمری با سه نفر از برادران از جمله شهید نیکخو از مقر تپه ی دول ارزن که یکی از ارتفاعات شهرستان بانه است، با تویوتا عازم شهر سردشت شدیم. در بین راه متوجه شدیم که تعدادی از برادران تامین جاده با اشرار ضدانقلاب درگیر هستند. ما نیز از خودرو پیاده شدیم و به حالت سینه خیز برای یاری رساندن به برادران درگیر با منافقان، به سمت آنان رفتیم. با رسیدن به منطقه ی درگیری صدای شهید نیکخو که قدری از ما عقب تر بود ، به گوش رسید که می گفت ” کمکم کنید که زخمی شده ام. “بلافاصله به سوی او رفتیم و دیدیم در حالی که از ناحیه ی چشم راست مورد اصابت تیر مستقیم کوردلان نفاق پیشه قرار گرفته بود ، به فیض بزرگ شهادت رسیده است و روح ملکوتیش از قفس خاکی تن، به عرش الهی پر کشیده بود.

در بخشی از وصیت نامه ی شهید علی نجات نیکخو می خوانیم:

خدایا !حال که در انجام ماموریت الهی هستم، تو را به یاری می طلبم و به تو سوگند یاد می کنم که همیشه تا آخرین نفس در راه مقدس تو برای دین تو مستحکم و جان بر کف در راهت فداکاری کنم.الهی یاریم کن که بتوانم این امر مهم را آن چنان که شایسته ی مقام باری تعالی است، به جا آورم.خدایا! من شهادت را به اسارت ترجیح می دهم. اگر قرار است یکی از این دو نصیبم گردد ، شهادت را عنایت فرما

نجواهای من با شهید …

ای شهید ! مناجات عارفانه ات را در شب های ماه خدا ، با گوش جان شنیدم و از شمیم ” سبحانک یا لااله الا انت، الغوث الغوث ، خلصنا من النار یارب” سرمست شدم.دعاهای عاشقانه ات برای سلامتی پدرت را از فراز کوه های سر به فلک کشیده ی سردشت به نظاره نشستم و نسیم ملکوتی ” و بالوالدین احسانا” را از نامه ای که برای پدرت فرستاده بودی ، استشمام نمودم .زیباترین کلام برای به پایان آوردن دفتر عشق صادقانه ات ، همان شعریست که در پایان نامه ای خطاب به پدرت نگاشته بودی؛

در مسلخ عشق، جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز

مردار بود هر آنکه او را نکشند

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=9099

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.