شهادت را نمیتوان تفسیر کرد شهادت نوعی حل شدن است در روح خدایی که تو را از روح خویش آفرید. شهادت یعنی رفتن با پای دل، رفتن از هیچ به سمت همه چیز، از بنده به سمت خدا و خدا یعنی بودن تا ابد، یعنی زندگی و حیات عند ربهم یُرزقون، سرخ و زیبا و چقدر حقیرند کسانی که این حیات را نمیشناسند و به سخره میگیرند. هنوز هم نمی دانند که روزی عده ای در این حیات غرق بودند و توانستند دست خالی ۸ سال مقابل دنیای زور بایستند، دفاع کنند، زخمی شوند، درد بکشند، اسیر شوند و به شهادت برسند و شهادت همان ایستادگی به رسم اباعبدالله الحسین (ع) است و چقدر دلم هوایش را کرده است در روزهای تلاقی بین هفته دفاع مقدس و اربعین حسینی.
به گزارش بهار کوار، مفتخریم تا در چهل و یکمین سالگرد هفته دفاع مقدس، شهدای شهرستان کوار را که در پنجم مهرماه در عملیات بزرگ ثامنالائمه (شکست حصر آبادان) شرکت نمودند و به درجه والای شهادت نائل آمدند، معرفی نماییم. باشد تا چراغی باشد فرا راه جوانان ما و مرهمی باشد بر دلهای زخمخورده آنان که هشت سال دفاع کردند و در این برهه از تاریخ به ناچار باید طعم جدایی از آن دورانِ بهیادماندنی را تجربه کنند.
اما قبل از معرفی شهدای این هفته لازم است بهرسم ادب یادی کنیم از اولین شهید دفاع مقدس شهرستان کوار که پیکرش هرگز به وطن بازنگشت و پدر و مادرش چشمانتظار دیدنش دنیای خاکی را ترک کردند و به فرزند شهیدشان پیوستند.
شهید جاویدالاثر ناصر ویس
نام پدر: علی
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۵/۷
تاریخ شهادت : ۱۳۵۹/۶/۱۴
محل تولد: اکبرآباد
محل شهادت : سردشت کردستان
عملیات : درگیری با کوموله های بعثی
زندگی نامه
اولینها همیشه حکم سرسپرده را دارند، یعنی کسی که از دلش گذشته است و حاضر است سر بدهد در راه هدف و آرمانش و تو سر دادی گرچه کسی به تو درجه سرداری نداد و تو رفتی درحالیکه حتی خانوادهات نمیدانست که به چه مأموریتی فراخوانده شدی و شجاعانه مدال پرافتخار شهادت را بر نامت حک کردند… زیرا پیکر سوخته و غرق در خونت هرگز به وطن بازنگشت شهادت مبارک برادر.
شهید جاویدالاثر ناصر ویس در یکی از روزهای زیبای سال ۱۳۳۸ در روستای شهیدپرور اکبرآباد از توابع شهرستان کوار متولد شد، ناصر از همان ابتدا عاشق درس و مدرسه بود. تحصیلات ابتدایی را در روستای محل تولدش به پایان رساند و برای ادامهٔ تحصیلات راهی شیراز شد، بعد از انقلاب که ناصر دیپلم خود را گرفته بود. به عضویت هوانیروز شیراز درآمد، مرداد ۵۹ بود که بدون خداحافظی رفت. و برای مأموریتی سه ماهه به کردستان اعزام گردید … ناصر رفت تا قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی در تاریخ ۱۳۵۹/۶/۱۴ بهعنوان اولین شهید ۸ سال دفاع مقدس شهرستان کوار تا همیشهٔ تاریخ نامش بر تارک هستی بدرخشد، راهش پر رهرو باد.
خاطره: «او رهبر بود»
شهید ویس بچههای روستای اکبرآباد و روستاهای اطراف را دورهم جمع میکرد و با تشویق آنان به سمتوسوی انقلاب، رهبری گروه کوچکی را به عهده گرفته بود که راهپیماییهایی فراموش ناشدنی بر ضد رژیم شاهنشاهی و عمال سرسپردهاش به راه میانداختند، در این میان بودند عدهٔ قلیلی که از ترس جان و مالشان پیش پدر آمده، شکایت کرده و درخواست داشتند که پدر جلو حرکات انقلابی او را بگیرد، اما ناصر در جواب به دفاع از انقلاب و امام میپرداخت و میگفت: «پدر جان! به آنها بگو نترسید، نگران نباشید، اگر آمدند، میگویم: من بودم… مقصر منم، سر مرا ببرید به بقیه کاری نداشته باشید.»
طبق تحقیقات بهعملآمده، در شهرستان کوار در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۵ (همزمان با عملیات ثامنالائمه) از شهرستان کوار چهار شهید تقدیم انقلاب اسلامی شده است، به اسامی زیر:
- شهید اسدالله ظفر آبادی (ظفر آباد)
- شهید فضل الله کرمی (اکبرآباد)
- شهید محمد رفیع ویس (اکبرآباد)
- شهید محمد رضا آموزگار ( ارباب)
ما هم به علت اهمیت فوق العاده این عملیات به بررسی زندگی نامه، خاطرات و وصایای این بزرگواران پرداخته و این اثر را به ساحت مقدس تمامی شهدای این عملیات تقدیم مینماییم، امیدواریم مورد قبول و رضایت خداوند تبارک و تعالی قرار گیرد.
شهید جاویدالاثر اسدالله ظفرآبادی
نام پدر: فتح الله
تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱۱/۱۰
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۷/۵
محل تولد: ظفرآباد
محل شهادت : آبادان
عملیات : شکست حصرآبادان
زندگی نامه
هنوز هم خواهرانت چشمانتظارت ماندهاند… هر شب تا صبح دَرِ حیاط خانهتان باز است. آنها با هر صدایی، ناگاه از جا میپرند و میگویند: «میترسیم تو بیایی و ما آمدنت را نبینیم» این است حکایت دلهای هجران کشیدهای که بعضیها خردهگیری میکنند و میگویند هر امکاناتی هست برای خانواده شهداست.
شهید جاویدالاثر اسدالله ظفرآبادی در دهم بهمن ماه ۱۳۴۲ در روستای سرسبزِ ظفرآباد به این دنیا پا گذاشت. چهار سال ابتدایی را در زادگاه خویش، سال پنجم را در روستای محمودآباد و دورهٔ راهنمایی و متوسطه را در شهر کوار به پایان رساند. چیزی نمانده بود که سال چهارم ابتدایی را به پایان برساند؛ که مادرش را از دست داد و غم نبود او همیشه بر دلش سنگینی میکرد، اما خواهرانش را تسکین میداد تا آنها کمتر غم بیمادری را احساس کنند.
در دوران قبل از انقلاب نیز فعالیتهای زیادی داشت، او بچه ها را در مسجد جمع میکرد و از درآمد شخصی خود به آنها هزینهای میداد و در عوض از آنها میخواست که در کوچه برعلیه شاه شعار بدهند. ایشان بنا به علاقهٔ خود وارد سپاه پاسداران کوار شده و به عضویت رسمی سپاه در آمد، بعد از مدتی به جهرم منتقل شد؛ و گاه گاهی سری به خانوادهاش میزد، اگر خانواده برای ماندنش اصرار میکردند میگفت: «من کارهایی واجبتر از اینها دارم؛ باید بروم» بعد از مدتی به جبهه اعزام گردید و بنا به اصرار خود در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۵در عملیات ثامنالائمه (شکست حصر آبادان) شرکت نموده و به مادر شهدای گمنام پیوست.
خاطره: « مگر خونِ من …»
خواهرش میگوید: انقلاب و فرهنگ شهادت را اسدالله به ظفرآباد آورد، در آن زمان که هیچکس در مورد اسلام، انقلاب، شهید، شهادت و جبهه چیز زیادی نمیدانست و کسی نمیدانست که شاید رفتنش بازگشتی نداشته باشد؛ در آن زمان هرچقدر که به او اصرار میکنند تا به جبهه نرود، قبول نکرده و در جواب میگوید: «مگر خون من از خون علی اکبر امام حسین (ع) رنگینتر است.»
بسیجی شهید فضل الله کرمی
نام پدر:محمد علی
تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۷/۱۰
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۷/۵
محل تولد: اکبرآباد
محل شهادت : آبادان
عملیات : شکست حصرآبادان
زندگی نامه
فضلالله! حق پاسداری از دین و شرف و انسانیت تو را بیباکانه به سمت خویش کشید و عشق به آقا اباعبدالله الحسین (ع) که همیشه پیرو راهش بودی نه درگیر یادش… چراکه با شهادت سه تن از همشهریانت طاقت از کف دادی و برای ادامه راهشان که همان راه حسین (ع) بود راهی جبهههای نبرد شدی.
شهید فضلالله کرمی در دهم مهرماه ۱۳۴۳ در روستای اکبرآباد که مردمانش به خودکفایی و دیانت شُهره میباشند در خانوادهای مذهبی پا به جهان گذاشت. شهید دوران کودکی را در دامان شیر زنی مهربان و پدری دلسوز و زحمتکش سپری کرد و تحصیلات خود را در مدرسه ابتدایی کمالالملک اکبرآباد در سال ۱۳۴۹ آغاز نمود و تا سال دوم دبیرستان (شبانه) به تحصیلات خود ادامه داد.
شهید کرمی در دوران انقلاب با شور و هیجان در راهپیماییها شرکت مینمود و علاقه زیادی به امام داشت و بارها اظهارمی داشت که: «امام ذُریه پیغمبر و نائب امام زمان (عج) است، از او دست برندارید و گوشبهفرمانش باشید که اگر او را تنها بگذارید، دچار عذاب خواهید شد.» شهید در سن هفده سالگی و در اوایل مردادماه ۱۳۶۰ بهعنوان یک بسیجی داوطلب جهت دفاع از اسلام و قرآن و مملکت خویش پا به جبهههای نبرد گذاشت.
فضلالله طی دو ماه رشادتهای زیادی از خود نشان داد، بهطوریکه در عملیات بزرگ و سرنوشتساز ثامنالائمه (شکست حصر آبادان) با سمت آرپیجی زن شرکت نمود و در همان عملیات، در پنجم مهر ماه ۱۳۶۰ براثر اصابت گلوله مستقیم دشمن بعثی به سینهاش شربت شیرین شهادت را نوشید و پیکر مطهرش اشتباهاً به چالوس فرستاده شد و در آنجا بعد از شناسایی دقیق، به زادگاهش اکبرآباد کوار منتقل و در همانجا دفن گردید.
خاطره: نماز جمعه
برادر شهید میگوید: هر جمعه برای شرکت در نماز جمعه به شیراز میرفت، که آن روزها به امامت شهید آیتالله دستغیب برپا میگردید. و این اهمیت نماز جمعه را در نزد این شهید بزرگوار نشان میدهد.
شهید محمد رضا آموزگار
نام پدر : اسمی
متولد : ۱۳۳۴
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۷/۵
محل شهادت : آبادان
عملیات : پدافندی
محمدرضا! در جبهه و جهاد چه دیده بودی که آرام و قرار نداشتی و باوجود داشتن زن و فرزند نتوانستی مثل خیلیها به بهانه داشتن خانواده گوشه عزلت بگیری و خانهنشین باشی و شور و شهادت آنچنان تو رو شیدای خویش کرده بود که فرزندت مرتضی نیز این شور را از تو به ارث برد و جا پای تو گذاشت و هدف غاییاش را شهادت برگزید که این روزها درِ گرانبهایی است که به هرکسی ندهند.
خاطره: شیخ محمدرضا
او را شیخ محمدرضا میخواندند و از وجهی اجتماعی بسیار خوبی برخوردار بود، مرد مسجد و مکتب بود، آموزههایش در قرآن کریم را به اهالی روستا میآموخت و خیلیها باوجود شیخ در روستا قرآن را به خوبی یاد گرفته و تلاوت میکردند. فرزندش مرتضی هم از پدر قرآن را آموخت و همچنین فرهنگ جهاد و شهادت را … ۶ ساله بود که پدرش محمدرضا به شهادت رسید و ۶ سال بعد از او اسلحه بر زمین افتادهاش را بهدست گرفت و بعد از پدر به شهادت رسید. و بهعنوان جوانترین شهید دفاع مقدس شهرستان کوار لقب گرفت.
بسیجی شهید محمد رفیع ویس
نام پدر: خدا خواست
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۲/۳
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۷/۵
محل تولد: اکبرآباد
محل شهادت : کرخه نور
عملیات : پدافندی
قسمتی از وصیت نامه شهید:
با عرض سلام
اینجانب محمد رفیع ویس، اکنونکه عازم جبهه حق علیه باطل هستم از تمامی قوموخویشان و همه هممحلیها خداحافظی میکنم امیدوارم که همه درراه اسلام قدم بردارند و از روحانیت پشتیبانی کنند به پدر و مادر و خواهر و برادران گرامیام خیلی سلام میرسانم امیدوارم که ناراحت نباشید و همگی شمارا به خدا میسپارم در صورت نائل شدنم به درجه والای شهادت از تمامی شما میخواهم که برای من گریه و زاری نکنید و لباس سیاه نپوشید.
و در پایان وصیتنامه از تمام برادرانم میخواهم تا جنگ ادامه دارد برعلیه کفاران عراقی بجنگند.