38

زندگینامه دانش آموز شهید جان محمد حاملی

  • کد خبر : 7068
  • 01 اردیبهشت 1401 - 19:07
زندگینامه دانش آموز شهید جان محمد حاملی
دانش آموز شهید جان محمد حاملی مهمان پنجشنبه های شهدایی بهار کوار در این هفته می باشد که در ادامه با زندگی این شهید بزرگوار آشنا خواهید شد.

هرسال شب‌های ضربت خوردن و شهادت مولا علی (ع) که از راه می‌رسد، عبارات وصیت‌نامه دانش‌آموز شهید جان محمد حاملی وجودم را شرحه شرحه می‌کند؛

“پدر و مادر عزیزم! اگر من لیاقت شهادت را داشتم و شهید شدم، خون ناقابل من فدای فرق شکافته امیرالمؤمنین علی (ع) باشد. “

این‌گونه سخن کردن شهید جمله زینب کبری (س) هنگام دیدن پیکر پاره پاره برادر را در من تداعی می‌کند: ” اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان

آری! چگونه یک نوجوان ۱۶ ساله به این مرتبه از معرفت می‌رسد که انس خود با امام تشیّع را این‌گونه ابراز می‌دارد؟
محمد جان! بگذار تا با تو راحت سخن بگویم و آغازین روزهای شکفتنت را با هم مرور کنیم:

مردادماه سال ۱۳۴۶ بود که در دامان مادری مؤمن و پدری پارسا در روستای دولت‌آباد متولد شدی و با آمدنت شادی و طراوت را به خانواده هدیه دادی. کودکی را در کنار بچه‌های روستا سپری کردی و با رسیدن به هفت سالگی راهی مدرسه شدی. علاوه بر درس خواندن در امور کشاورزی و دامداری یاور پدر بودی. استعداد فراوان و شوق زیادی برای درس خواندن داشتی و تکالیف مدرسه را در کوه و صحرا و مزرعه انجام می‌دادی.

با مهر و محبت همه را مجذوب خود می‌کردی و در چشم همگان عزیز و دوست‌داشتنی بودی. وقتی قدم به مدرسه شهدای انقلاب شیراز نهادی سه سال از جنگ تحمیلی می‌گذشت و تو با تلاش فراوان و پیگیری‌های متعدد توانستی به منطقه جنگی پا بگذاری.

عشق امام خمینی در سینه‌ات موج می‌زد و از پدر و مادر خواسته بودی برای امام دعا کنند. راستی! تو مانند مولای این شب‌ها غم‌خوار نیازمندان بودی و تسکین آلام آنان آرزوی تو بود.

مادرت می‌گفت:” یک رأس گوسفند نذر سیدالشهدا کرده بودیم. وقتی گوسفند را ذبح نمودیم و گوشت آن را جهت توزیع آماده می‌کردیم، جان محمد از ما خواست که مقداری گوشت را در ظرفی بگذاریم. کسی از این اقدام چیزی ندانست. بعدها خانم نیازمندی از اهالی روستا گفت که جان محمد گوشت را برای آن‌ها برده است.

آری! تو در مکتب امام حسین (ع) شاگرد ممتاز شدی و مشق عشق را در دفتر سرخ شهادت زیبا نگاشتی.

در کلاس اول راهنمایی، راهنمای نوجوانان هم سن و سال خویش و نسل‌های آینده گشتی تا بگویی هنوز هم قاسم‌های امام عاشورا پا در رکاب اویند و ” کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا “ در رگ‌های جوانان این وطن ریشه دارد. بی‌شک منطقه حاج عمران و کردستان عراق در هفدهم شهریور ۶۲ قربانی شدن تو در مسلخ عشق را در روز واپسین گواهی خواهد داد و تو از دستان ساقی کوثر سیراب خواهی شد.

تو در گلزار شهدای دولت‌آباد به‌عنوان کوچک‌ترین سرباز شهید این روستا می‌درخشی و مارا همواره به شناخت گوهر وجود خویش فرا می‌خوانی. دوست دارم در ” یوم تبلی السرائر” به ما نظر کنی و از شفاعتت مارا نیز بهره‌مند سازی…

اندیشه و راهت چراغ راه نیکان باد …

تنظیم: خبرنگار دفاع مقدس بهار کوار، فاطمه دیباور

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=7068

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.