به گزارش بهار کوار، سردار شهید حسین رضازاده متولد فروردین ۱۳۴۲ در روستای فرود است. ایشان جانشین گردان ادوات تیپامام حسن(ع) بود و در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۶۶ در محور ماووت به شهادت رسید.
اینک باچند خاطره از این سردار بزرگ که نشان از ایمان و اخلاص بالای ایشان دارد همراه شویم:
▪️سه ماه در سنگر
از طرف سپاه به حسین چهار ماه مأموریت کردستان داده شد، اما حسین با اصرار حکم خود را به هشتماه افزایش داد. وقتی پس از چهار ماه آمد، پوست صورتش سیاه و خشک شده بود. علت را از او پرسیدیم، گفت: چیزی نیست.
از همراهانش که سوال کردیم گفتند: حسین به مدت سه ماه در یک سنگر مأمور بوده و به علت سرمای زیاد و خطرناک بودن منطقه امکان بیرون آمدن و دیدن آفتاب را هم نداشته!
▪️دانشگاه عشق
هنوز یک ساعت از رفتن حسین نگذشته بود که طنین صدای حسین در بی سیم پیچید. با تعجب گفتم: حسین خودتی؟
- آره خودم هستم.
-چه طور به این سرعت؟
-پروانه ای مرا رساند.
آری خدا اینگونه اسباب شهادت را برای بندگانش مهیا می کند. همان زمان که حسین قصد رفتن به تپه را می کند، هلی کوپتری حامل فرماندهان رده بالای تیپ و لشکر می خواستند به آن جا بروند که حسین را هم با خود همراه می کنند.
در همان چند روزی که آنجا بود، پیامی از طرف خانواده اش رسید که آن را با بی سیم برای حسین خواندیم:” حسین در دانشگاه قبول شده ای، چون وقت ثبت نام کم است، هم چنین قرار است برایت به خواستگاری برویم، زودتر به مرخصی بیا.”
حسین خندید و گفت به آن ها بگویید:” من در این دانشگاه زودتر قبول شده ام.”
راست می گفت، حسین واحدهای دانشگاه عشق را به سرعت رد کرد و نمره ممتازی اش چند شب بعد با خون سرخش امضا شد.
▪️وداع
پاتک سنگین دشمن با مقاومت نیروهای حسین رفع شد. یکی از بچه ها تعریف می کرد: خود حسین پشت دوشیکا نشسته بود و هفتاد هشتاد عراقی را به درک واصل کرد. وقتی با بی سیم جویای احوالش شدیم، با لحن مهربانش گفت:”به حمد الله رفع شد.”
این آخرین سخنی بود که از حسین شنیدیم. ده پانزده دقیقه بعد دوباره با او تماس گرفتیم اما از صدای حسین خبری نبود. بی سیم چی گفت: “حسین هم موحد شد.”
موحد نام بسیجی ای بود که شب گذشته شهید شده بود.
▪️شام غریبان
از خستگی خوابم برد. در خواب دیدم چند ستون بزرگ ویران شد و به پشت ما خورد، به نحوی که احساس کردم پشتمان شکست. از خواب پریدم، سریع با بی سیم با خط تماس گرفتم. صدای حسین نمی آمد. همان لحظه شهید شده بود. ترکشی به پهلویش نشسته بود، ترکشی به بازویش، ترکشی هم به گردنش!
چه شب های عجیبی بود. آن شب حسین جشن گرفته بود و همه را می خواند، امشب همه را عزادار کرده بود و می گریاند. بعضی ها سر کنار پیکر خون آلود حسین می گذاشتند تا آخرین وداع ها را با او کنند.
وقتی هم به کوار برگشت، بنا به وصیت خودش که دوست داشت مثل شام غریبان امام حسین (ع) باشد، تا سه شب برق کوار به احترام وصیت او قطع شد.
عطر حنا
به نقل از خواهر شهید، مادر همیشه می گفت: بالاخره یک روز خودم دست و پای فرزندم را حنا می بندم و برایش بهترین مراسم عروسی رو برپا می کنم.
از آنجا که مادران شهدا مثل فرزندان شهیدشان همیشه در گفتار وعمل صادق بودند، عاقبت آن روز رسید و مادر به قولش عمل نمود و بهترین مراسم دامادی را برای شهیدش برپا کرد. البته رنگ حنای چند شب قبل، تومراسمی که حسین قبل عملیات برای خودش و همرزماش در بلندیهای ماووت گرفته بود، هنوز پاک نشده بود.
مادر گفت: خواستم دست راست حسینم را حنا ببندم که دیدم دست راست از پهلو قطع شده، اینجا بود که بیاد حضرت عباس (ع) افتادم، حالا چه صبری از خدا و حضرت زینب(س) گرفتم راخدا میداند و بس!
اما دست چپ و سر و روی حسین را همانطور که وعده داده بودم حنابستم. حجله دامادی هم دوستان و جوانان اقوام برایش به بهترین شکل بستند.
بعد از شهادت حسین سه شب متوالی برق شهرستان بمدت یک ساعت قطع میشد. تاریکی و سکوت آن شبها ذهنمان را به سمت شام غریبان و مظلومیت اهل بیت علیه السلام می کشید.
گردآوری: فاطمه دیباور