20

شیرین ترین خاطره خبرنگاری، گشایش گره های مردم است/ علاقه؛ اصلی ترین عامل ماندن پای کار رسانه ای

  • کد خبر : 21068
  • 17 مرداد 1402 - 16:53
شیرین ترین خاطره خبرنگاری، گشایش گره های مردم است/ علاقه؛ اصلی ترین عامل ماندن پای کار رسانه ای
هوا سرد بود و سوز سرمای دی ماه؛ ساعت حوالی۳ بامداد. همه خواب بودند، اما خانم خبرنگار برای اینکه یادداشت فردا را به موقع دست حوزه انتشار خبر برساند، بیدار بود. او برای اینکه مزاحم سایر افراد خانواده نشود، در آشپزخانه نشسته و در حالی که پتویی را دور خود پیچیده بود، چیزهایی بر صفحه کاغذ می نوشت

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهار کوار، در آستانه روز خبرنگار گفتن از شیرینی ها و تلخی های کار در حوزه رسانه ضروری می نماید، گرچه کفه ترازوی مرارت ها بر شیرینی ها سنگین‌می کند، اما لذت گشایش گره ای از کار مردم و نشاندن لبخند بر لبانشان تحمل سختی ها را برای خبرنگاران سهل می کند.

وقتی در حوزه مطالبه گری قلم می زنی و چاره مشکلات مردم را از مسئولان می جویی و به این واسطه گره ای از مشکلات آنان باز می شود، یعنی تو رسالت رسانه ایت را به بهترین نحو انجام داده ای.

و عزیزی می گفت همین که گروه خبری بهار کوار در مطالبه پرداخت حقوق کارگران سد کوار تلاش نمودند و به این واسطه بخشی از مشکلات آنان حل گردید، برای دنیا و آخرتشان کافی است.

کار در حوزه خبر و رسانه استرس ها و حساسیت های خود را دارد. وابستگی انتشار خبر به زمان بر سختی کار می افزاید، چرا که خبر شب و روز نمی شناسد و این خبرنگار است که در هر شرایطی باید برای حضور در صحنه و نوشتن خبر آماده باشد.

خبرنگار گاهی باید جدال با مسئولان و تهدید آنان را تحمل کند و گاهی می بایست با اشخاص حقیقی کلنجار برود. گاهی نیز باید برای دفاع از حقوق مردم، خود را کاملا نادیده بگیرد و تنها به آرمان آنان بنگرد. به راستی خبرنگاری حرفه سختی است و خوشا آنان که با تمام مشقت ها هم چنان یک خبرنگار متعهد باقی می مانند.

علاقه به نوشتن و ثبت یادداشت های روزانه

از کودکی به نوشتن علاقه داشتم. گاهی انشای خواهرها، برادرم و هم کلاسی هایم را برایشان می نوشتم‌. بی آنکه بدانم یکی از راه های تقویت قلم ثبت خاطرات روزانه است، قلم را برمی داشتم و خاطرات خود از مسافرت ها و زیارت ها را در دفتری می نوشتم. در نوشتن به جزئیات اطرافم دقت می کردم.

همین مسئله باعث شده بود در دوران مدرسه نیز برای خواندن انشاهایم داوطلب باشم، چرا که خیلی وقت ها سایر هم کلاسی هایم از نوشتن انشا امتناع و مرا برای خواندن انشاهایم در کلاس ترغیب می کردند.

سال سوم دبیرستان بودم که توفیق نصیبم شد همراه با کاروان راهیان نور دانش آموزی، مشهد شهیدان وطن را در جنوب کشور زیارت کنم.

از همان سفر، دری به روی من برای مطالعه زندگی شهدا و تحقیق راجع به احوالشان گشوده شد. اشتراک سالیانه نشریه کوله بار را گرفتم و داستان زندگی شهدا را که در آن منتشر می شد، می خواندم.

همان سال بود که با نوشتن متن ادبی برای جشنواره نوجوان خوارزمی، اثر من رتبه اول شهرستانی را کسب کرد و به مرحله استانی راه یافت.

پس از آن نیز اولین کار تحقیقاتی ام در حوزه دفاع مقدس را با تحقیق و تفحص در زندگی سردار شهید حمید احمدیان دیلمی -سید شهیدان شهرستان کوار- آغاز کردم.

در این سال ها بارها به عنوان راوی فتح و خادم الشهید کاروان های راهیان نور را همراهی کردم و بر تحقیق و عمق تجربیاتم افزودم‌.

سپس با گروه خبری بهار کوار آشنا شدم و با توجه به دغدغه و تعهدی که نسبت به آگاهی عموم در جهت آشنایی با گنجینه دفاع مقدس داشتم، نوشتن پنج شنبه های شهدایی بهار کوار را بر عهده گرفتم.

متن هایی که بیش از یک سال، هر پنج شنبه بدون وقفه روی سایت بهار کوار قرار می گرفت و مخاطب پسند بود.

کار سختی بود که در فاصله یک هفته، متن را هر پنج شنبه به دست دوستان حوزه انتشار برسانی، اما از خداوند و روح والای شهیدان مدد می گرفتم و با هر مشقتی بود، زندگی نامه شهدای شهرستان را هر پنج شنبه به آنان تحویل می دادم.

در همین حین، خبرهای پوششی کوار را نیز کار می کردم و اخباری که دوستان می نوشتند را ویرایش می نمودم.

ورود تخصصی به حرفه خبرنگاری

سپس در دوره آموزشی خبرنگاری خبرگزاری فارس شرکت‌ نمودم و با کسب حدنصاب لازم در امتحان این رسانه، به عنوان خبرنگار شهرستان کوار در خبرگزاری فارس معرفی شدم.

در این مدت، فشرده ترین و سخت ترین روزهای کاری را تجربه نمودم‌. روزهایی که حادثه ترور شهدای شاهچراغ رخ داده بود، سخت ترین روزهای کار رسانه ای من بود.

آبان ماه بود و من مشغول نگاشتن زندگی نامه شهیده زهرا اسماعیلی مادر آرتین سرایداران بودم. فرصت، کوتاه بود و باید از مصاحبه تا مرحله تایپ خبر را در وقت کمی انجام می دادم.

آن روزها خانواده سرایداران درگیر میهمان و بردن آرتین نزد پزشکان متعدد بودند. با دایی آرتین و شوهرش خواهرش در آن شلوغی ها تماس گرفتم و به سختی از آنان مصاحبه گرفتم. نماز ظهر را خواندم و مشغول نوشتن شدم.

چندین ساعت سرم روی کاغذ بود و به خاطر حساسیتی که در نوشتن متن های شهدایی داشتم، می خواستم کار را به بهترین نحو ارائه دهم.

متن را تایپ کرده و به حوزه انتشار سپردم، اما دیگر رمقی در جانم نمانده بود. همان جا حالم بد شد و سرم را روی برگه ها زمین گذاشتم. چشمانم خسته و ضعف، وجودم را فرا گرفته بود. این جا بود که مادرم از راه رسید و با یک لیوان شیره انجیر و خرما ناجی جانم شد.

اگر به صورت کلی بخواهی نگاه کنی، نوشتن زندگی شهدا و چیدن کلمات و جملات و ارتباط دادن منطقی آنان از سخت ترین کارهای رسانه ای است.

باید پای درد دل خانواده شهید بنشینی و با آنان بباری. با مادر خردسال ترین زائر حادثه تروریستی شاهچراغ به گفتگو بپردازی و در شکستن کمر او پس از شهادت فرزندش اشک ماتم بریزی.

با همسر شهید داوود جعفری از شهدای مدافع حرم که آرامگاهش در جوار شهدای شاهچراغ است، مصاحبه کنی و عشق و اشک را به نظاره بنشینی، در حالی که خودت نیز از پشت گوشی می باری اما سعی می کنی او متوجه نشود و تو دلداری اش بدهی‌.

به راستی چه سخت است با خانواده شهدا هم کلام شوی و عمق دردها و مرارت ها را احساس کنی اما جامعه ات از آنان تعبیر و تفسیری دیگر نماید.

عشق و علاقه؛ اصلی ترین عامل ماندن پای کار رسانه ای

آن شب، حوالی ساعت ۳ بامداد بود. همه خواب بودند، اما من بیدار و قلم به دست بودم تا زندگی نامه عزیزی را بنگارم. صفحات چند کتاب را ورق زدم تا قلم مرا بیشتر در نگاشتن شخصیت والای او یاری کند. این بانوی عزیز، شهیده راه ولایت امیرالمومنین علی(ع)- حضرت فاطمه زهرا(س) بود.‌

هوا سرد بود و فقط یکی از اتاق ها بخاری داشت که آن هم همه در آن خواب بودند. پتو را در آشپزخانه دور خودم پیچیدم و با عشق شروع به نوشتن کردم: فاطمه جان به راستی تو خیر کثیری بودی که خداوند تو را در آیه های کوثر ارمغان خویش نامید. هدیه ای که با پا گذاشتن به عالم خاکی، قربانی را بر رسول مهربانی ها واجب نمود…

اما چه سخت است بخواهی خبر شهادت یکی از عزیزانت را به گروه رسانه ای اطلاع بدهی‌. روز دوم فروردین ماه بود و مردم برای عید دیدنی تدارک دیده بودند. دایی در بیمارستان بود. با خود گفته بودم اگر دایی از بیمارستان برگردد، دوباره بساط دید و بازدید در بین اقوام گسترده می شود. اما زهی خیال باطل…

شهادت تلخ نیست، شهادت شیرین است. اما فقدان عزیز برای بازماندگان سخت است. آن روز چشمانم به سان ابر بهار می گریست. هنگام نوشتن یادداشت و گزارش روایی راجع به دایی اشک می ریختم و متن ها را تنظیم می کردم. دایی گفته بود شما جایگاه مرا نمی دانید، مگر اینکه از دنیا بروم. راست می گفت ما مرتبه این فرشته زمینی را نزد پروردگار آسمان ها درک نمی کردیم.

چه خوش بود آن روز که دایی ام جانباز شهید حاج عبدالله عظیمی با من تماس گرفت و موفقیتم در جشنواره رسانه ای ابوذر فارس و راهیابی اثرم به مرحله کشوری را تبریک گفت. اما این کجا و آن ها کجا.‌‌..

نویسنده: فاطمه دیباور

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=21068

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 2در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 2
  1. پوینده و پاینده باشید🌹🌹

  2. به راستی چه زیباست اندیشه‌ای که در مقابل قلم زانو زند و واژه‌هایی که در خدمت بیان حق برآید

    روز خبرنگار بر شما مبارک

قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.