39

شهید مدافع حرمی که به‌ دعوت حضرت زینب(س) راهی سوریه شد

  • کد خبر : 5651
  • 08 اسفند 1400 - 19:25
شهید مدافع حرمی که به‌ دعوت حضرت زینب(س) راهی سوریه شد
شهید جاوید یوسفی از شهدای فاطمیون شهرستان کوار است که با دعوت حضرت زینب(س) راهی جبهه سوریه شد و توصیه به مراقبت از دخترانش تا بعد از شهادتش ادامه دارد.

“فاطمیون خاک مظلومیت از چهره افغانستانی‌ها زدودند” این سخن سردار حاج قاسم سلیمانی در دیدار با خانواده شهدای تیپ فاطمیون است. غیور مردان فاطمیون مردان ساده‌پوش و ساده‌زیستی که شهرت حماسه‌آفرینی‌شان کم از مردان شماره یک جبهه مقاومت اسلامی نیست.

شهید جاوید یوسفی یکی از این غیورمردان است که در شهرستان کوار ساکن بوده و به گفته مادرش «از کودکی به دنبال شهادت و جنگ می‌گشته و حتی زمانی که بحث سوریه مطرح نبوده به دنبال یافتن راهی بوده که به برای جنگیدن به لبنان رود».

شهید جاوید یوسفی در تاریخ ۶۷/۲/۱۰ در شهرستان کوار چشم به جهان گشود؛ وی فرزند اول از پنج فرزند خانواده (سه پسر و دو دختر) بود. ایشان تحصیلات مقطع ابتدایی خود را در آموزشگاه شهید نعمتی، راهنمایی را در آموزشگاه اندیشه و دبیرستان را در آموزشگاه خیبر کوار گذراند؛ بعد از گرفتن دیپلم وارد بازار کار شد و در کنار پدر مهارت معماری و بنایی را فرا گرفت و جزو یکی از بناکاران ماهر شهر بود و از این شغل درآمد مناسبی نیز به دست می آورد.

شهید جاوید ابتدا با دخترعموی خود ازدواج کرد و پس از مدتی از هم جدا شدند؛ ایشان پس از آن با دختردایی خود زندگی مشترک جدیدی را آغاز نمود که حاصل آن دو دختر به نام های اسما و یسنا هستند‌؛ محبت پدرانه شهید بزرگوار، حتی بعد از شهادت نیز شامل کودکانش شده است و هر زمان که به خواب اطرافیان می آید، تنها خواسته و توصیه اش این است که “مراقب دخترانم باشید و آن ها را باحجاب آشنا کنید.”

شهید جاوید یوسفی جاوید از شهدای فاطمیون، به دعوت حضرت زینب سلام الله علیها راهی کشور سوریه شد؛ یک روز صبح شهید جاوید با حالت دگرگونی از خواب بیدار می شود و به خانمش می گوید: ” خواب دیدم در قبر خوابیده ام، قبرم تاریک بود و یک عقرب روی سینه ام راه می رفت؛ خیلی ترسیده بودم تا اینکه خانمی نورانی آمد و قبرم روشن شد و به من گفت: بلند شو حرم من در خطر است! گفتم این عقرب روی سینه من است و نمی توانم بلند شوم که حضرت زینب سلام الله علیها عقرب را از سینه ام برداشت و من هم بلند شدم و رفتم…”

از آن به بعد مدام به دنبال راهی برای رفتن به سوریه می گشت. با وجود مخالفت های همسر و پدرش، بدون اطلاع به خانواده در سپاه مشهد ثبت نام نمود و بعد از گذراندن دوره آموزشی یک ماهه در تهران، عازم سوریه شد.

شهید جاوید یوسفی -افغانی شیعه-در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۸، برای دفاع از حریم آل الله و مقابله با تروریست های تکفیری آسمانی شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد؛ پیکر مطهر این شهید در حرم سید علاءالدین حسین علیه السلام تشییع و در شیراز به خاک سپرده شد.

خاطرات شهید جاوید یوسفی

عشق به خانواده

شهید جاوید یوسفی علاقه بسیاری به خانواده داشت، به ویژه وابستگی خاصی به مادرش. همیشه وقتی از سرکار برمی گشت، سرش را روی پاهای مادرش می گذاشت و می گفت: “مادر ! سرم را نوازش کن تا آرامش بگیرم.” احترام پدرش را خیلی نگه می داشت و اجازه نمی داد کسی کوچک ترین توهین و بی احترامی نسبت به ایشان کند.

باغیرت بود
شهید یوسفی باغیرت بود و نسبت به ناموس خود بسیار تعصب داشت؛ با اینکه خواهرش هفت سال بیشتر نداشت، اما همیشه به مادرش می گفت:” خواهرم را به پوشیدن چادر عادت بده تا از نگاه نامحرمان در امان بماند و مشکلی برای او پیش نیاید.”
وقتی همسرش چادر می پوشید به ایشان می گفت:” با چادر زیباتر می شوی و وقتی شما را با چادر می بینم خیلی لذت می برم.

امام حسین را دیدم
از بچگی علاقه بسیاری به ائمه، به ویژه امام حسین علیه السلام داشت؛ مدام از مادرش می پرسید :”امام حسین علیه السلام چگونه شهید شدند؟ شهادت یعنی چه؟ چرا مردم سینه می زنند؟”
مادر شهید جاوید یوسفی می گوید :” یک شب که هیئت عزاداری از جلوی خانه ما رد می شد، گفت: بابا اجازه می دهی من هم به هیئت بروم و زنجیر بزنم؟ پدرش بهانه ای آورد و اجازه نداد ! چند دقیقه بعد، دیدم جاوید بر روی زمین دراز کشیده و از زیر در یواشکی هیئت را نگاه می کند؛ بعد سراسیمه به طرف من آمد و گفت: ” مامان، من امام حسین را دیدم! سربند سبزرنگی هم دور سرشان بود و برای من دست تکان داد! مامان به خدا راست میگم، امام حسین بود.”

حسادت هم کلاسی ها
در دوران کودکی به مدرسه و درس علاقه بسیاری داشت؛ درسش بسیار خوب و نمراتش عالی بود. به همین دلیل همیشه در مدرسه سایر دانش آموزان به او حسادت می کردند که چرا یک بچه افغانی باید از ما زرنگ تر باشد و مدام با او دعوا و آزار و اذیتش می کردند.

من تازه امام علی علیه السلام را شناختم…
تقریبا سیزده ساله که بود، مدام در حال مطالعه در مورد مذهب شیعه و اهل تسنن بود و می خواست مذهبش را با آگاهی انتخاب کند. البته از مدت ها قبل مذهب شیعه را انتخاب کرده بود، اما دوست داشت با آگاهی و تحقیق و مطالعه باشد که اگر کسی از او پرسید چرا مثل پدرت اهل تسنن نشده ای بتواند پاسخ درستی به او بدهد. مادر شهید جاوید تعریف می کند:” در همان سن کم یک روز از من پرسید: مادر شما کتاب نهج البلاغه دارید؟‌ گفتم من ندارم، اما دوستم دارد، برو از ایشان قرض بگیر. کتاب را از دوستم گرفته بود و دوهفته شبانه روز با اینکه درس و مدرسه هم داشت، نهج البلاغه را می خواند. بعد از خواندن آن به من گفت: مادر من تازه امام علی علیه السلام را شناختم و هیچ وقت پشت ایشان را خالی نمی کنم و پیرو ایشان هستم.”

ورزشکار بود
شهید جاوید یوسفی علاقه بسیاری نیز به ورزش داشت؛ به همین دلیل همیشه از آمادگی جسمانی مناسبی برخوردار بود. در مسابقات ورزشی رشته بدنسازی، چندین مقام و مدال کسب کرد.

سفر به شلمچه
پدر شهید جاوید تعریف می کند؛ در سال۱۳۹۱ به همراه جاوید و یکی از دوستانش به شلمچه رفتیم؛ در آنجا دوستش سراسیمه به طرف من آمد و گفت :” حاجی بیا ببین جاوید دیوانه شده، کفشش را درآورده و داره با پای پرهنه راه میره.” همان لحظه شهید در پاسخ حرف دوستش گفت:” نه من دیوانه نشده ام، اینجا خون شهیدان ریخته شده و مقدس است. کاش می شد با خاک اینجا هم مثل خاک کربلا مهر درست کرد.” وقتی به حرف های او فکر کردم دیدم حق با اوست، خاک شلمچه به برکت خون شهیدان، پاک و مقدس است. در آنجا به بالای تانکی رفت و عکسهای یادگاری گرفت؛ کمی بعد به من گفت:”یعنی میشه منم یه روز به مناطق جنگی برم و بجنگم و شهید بشم؟!” این خاطره مربوط می شود به یک سال قبل از شهادتش؛ انگار از همان موقع به او الهام شده بود که چنین سرنوشتی در انتظارش هست و قرار است او هم یک روز به مقام شهادت برسد …

بابا بیا …
آخرین خاطره ای که یسنا از پدر دارد، مربوط به پنج ماهگی اش می شود؛ اما با این حال هر روز مقابل عکس پدر می ایستد و با زبان شیرین کودکانه می گوید:” بابا بیا… “

شیردل و دلاور بود
طبق صحبت فرمانده هایشان، شهید جاوید یوسفی یکی از نیروهای آماده، زبده و از تک تیراندازان بوده است. فرمانده اش احترام خاصی برای شهید جاوید قائل بود و همیشه از جاوید می خواست تا مناطق را قبل از عملیات شناسایی کند: جاوید هم شب ها به تنهایی این کار را انجام می داد. به همین دلیل لقب” شیر دل و دلاور ” به او داده بودند.

به دنبال یافتن راهی برای رفتن
پدر شهید جاوید می گوید: بعد از دیدن خواب حضرت زینب سلام الله علیها مدام به دنبال یافتن راهی برای رفتن به سوریه بود؛ با این که همسرش مخالف این کار بود، اما با اصرارهای فراوان شهید جاوید همسرش راضی می شد. یک روز آمد و از من خواست به او اجازه بدهم تا از کوار به همراه همسر و فرزندانش به مشهد نقل مکان کنند؛ من هم اجازه دادم. در آنجا عضو سپاه فاطمیون مشهد شده بود؛ پس از گذراندن یک دوره آموزشی در تهران، به دمشق اعزام شد و در آنجا نیز در پایگاه زینبیه حضور داشتند.

ما پس از گذشت ۱۵ روز از رفتن او به سوریه مطلع شدیم؛ حدود ۳۰ یا۴۰ روز بعد، بر اثر برخورد ترکش مجروح و در بیمارستان دمشق بستری شده بود. آقای ابراهیمی فرمانده اش برگه مرخصی را به او داد و گفت:” جاوید مدتی به ایران برگرد و استراحت کن.” اما شهید جاوید نپذیرفته و گفته بود: من به بی بی زینب سلام الله علیها، قول داده ام که این کافران را از حرمش دور کنم و تا این کار را نکنم برنمی گردم، جز اینکه شهید شوم.

تا این که مدتی بعد در عملیاتی در تل قرین(۷۰ کیلومتری شهر دمشق)، همراه با سردار شهید علیرضا توسلی معروف به” ابوحامد ” در تاریخ هشتم اسفندماه۱۳۹۳ ، به شهادت رسیدند. شب قبل از عملیات هر دو شهید به حرم حضرت زینب سلام الله علیها رفته بودند. در آن جا غسل می کنند، وضو می گیرند و نماز می خوانند و” اشهد ان لا اله الا الله” را قبل از شهادت می گویند؛ فردای آن روز هردوی آن ها به همراه ۶ نفر نیروی ایرانی ،و حدود۱۰۰ نفر نیروی سوریه ای، به شهادت می رسند؛ متاسفانه یکی از نیروهای سوریه ای، نقشه عملیات آن ها را به داعشی ها لو داده بود.

خبر شهادت
پدر شهید جاوید یوسفی می گوید : فردای آن روز که به شهادت رسیده بود، ساعت۱۲ ظهر با من تماس گرفتند و گفتند: فرزندت مجروح شده و در بیمارستان مشهد بستری است؛ به عیادت او بیایید. من به محض شنیدن این خبر به آقای موسوی که این خبر را به من دادند گفتم : من مطمئنم که جاوید شهید شده، طاقت دارم، واقعیت را به من بگویید. ایشان هم گفتند: بله! به شهادت رسیده؛ با همسرش نیز تماس گرفته ایم ، اما گفته ایم که مجروح شده. از ایشان خواستم فعلا همسر و مادرش خبردار نشوند‌ . به همراه خانواده به مشهد رفتیم‌ . در مسجدی برای او و همراهانش مراسم گرفته بودند ؛ مادر و همسرش که هنوز خبر شهادت جاوید را نشنیده بودند ، با دیدن عکس او در میان مجلس متوجه موضوع شدند و شروع به گریه و زاری کردند.

زیارت امام رضا علیه السلام
پدر شهید جاوید تعریف می کند : مدتی بود به دلیل هزینه های تحصیل پسرانم در اروپا و مراسم های شهید جاوید ، از نظر مالی دچار مشکل شده بودم؛ از طرفی دلم خیلی هوای زیارت امام رضا علیه السلام را کرده بود؛ هرشب قبل از خواب می گفتم : ” خدایا من دستم خالی هست و خیلی دلم زیارت می خواهد …”

شبی در خواب دیدم که شمال هستم ؛ یک طرف دریا، من بودم و طرف دیگر جاوید به همراه مردی نورانی، با قد کشیده و زیبارو که لباس سبزی پوشیده است؛ جاوید به من گفت:” بابا چرا از دریا رد نمی شوی؟مگر نمی خواستی به زیارت امام رضا علیه السلام بروی؟ گفتم: بابا نمی توانم از دریا عبور کنم.‌ جاوید گفت: بابا آقا کنار من ایستاده و خودش شما را دعوت کرده است.”

بعد هم آمد و مرا بغل کرد و از دریا عبور کردیم و به همراه آقا به حرمشان رفتیم. وقتی بیدار شدم داشتند اذان صبح می گفتند ؛ در حالی که تمام تنم خیس عرق بود ، نمازم را خواندم و بلافاصله به پیش امام جمعه رفتم و خوابم را برایش تعریف کردم.ایشان گفتند:” حتما به مشهد برو و نگران هزینه ی آن نباش.خدا بزرگ است.” همان موقع، تماسی با من گرفته شد و سفارش کاشی و سرامیک دادند؛ با فروش کاشی و سرامیک در آن روز هزینه ی سفر من هم جور شد.(کاشی و سرامیک ها، مدت ها بود که به فروش نرفته و در خانه مانده بود.)

دلتنگی یعنی تو
همسرش می گوید: همیشه بی تاب رفتن جاوید و شهید شدنش بودم ، تا این که به سوریه رفتیم و وقتی وارد حرم حضرت زینب سلام الله علیها شدم، از این که این همه بی تاب بودم، شرمنده شدم و دوست داشتم برای همیشه در سوریه و در جوار حرم بمانم.

شهید جاوید اما دلتنگی های خانواده اش را می داند و هر زمان به خواب همسرش می آید، می گوید :” من همیشه در کنار شما هستم. نگران نباشید.” همسر شهید جاوید این روزها دلتنگی خود را با عکس های یادگاری جاوید خالی می کند و صحبت ها و درد دل های هر روزه، بخشی از زندگی او شده است.

اگر….
اگر شهید جاوید ، قبل از رفتن از شما اجازه می گرفت ، آیا به او اجازه می دادید؟
پدر شهید جاوید پاسخ می دهد : اگر واقعیت را بگویم ،نه! چون آگاهی نداشتم؛ قبلا می گفتم : اگر جنگ در ایران بود، راضی می شدم که فرزندم جانش را برای این کشور فدا کند ، اما چرا برای کشور سوریه بجنگد ؟!
درسال ۹۴، بعد از سهادت جاوید برای اینکه آرامش بگیرم، به سوریه رفتم. هتل ما نزدیک حرم بود‌ . برای خواندن نماز به حرم رفتم؛ وقتی نماز را خواندم بلند شدم و دیدم هیچ کسی جز من، در حرم نیست. احساس کردم صدایی درون گوشم گفت :” زینب سلام الله علیها این جا غریب است.” همان جا بود که اشکم سرازیر شد و به حضرت زینب سلام الله علیها گفتم: ” از اینکه فرزندم برای حفظ حرم شما، دین اسلام ،نجات مسلمانان و مظلومان جانش را فدا کرد، بسیار راضی و خشنودم و حاضرم خودم و دو پسر دیگرم نیز در این راه بجنگیم و جانمان را فدا کنیم.”

دیدار با رهبری
پدر شهید جاوید یوسفی تعریف می کند : از بهترین اتفاقات در رندگی ما بعد از شهادت جاوید، دو بار دیدار با رهبر معظم انقلاب مدظله علیه است؛ ایشان وقتی فهمیدند که من اهل سنت هستم، پیشانی مرا بوسیدند و رفتاری بسیار گرم و صمیمی با من داشتند. در این دیدارها حضرت آقا قرآن و انگشترشان را به من هدیه دادند؛ ایشان وقتی شنیدند من به عنوان” پدر وحدت” لقب گرفته ام خیلی در حق من دعا کردند و از من خواستند برای ایشان دعا کنم.
ایشان در دیدارها ما را به خاطر از دست دادن فرزندمان دلداری می دادند و به ما می گفتند: ” شما با تربیت چنین فرزندانی مایه ی افتخار این مملکت هستید.”

لینک کوتاه : https://baharekavar.ir/?p=5651

ثبت نظرات

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : 0
قوانین ارسال نظرات
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.